سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یا سید الشهداء(ع) ، تشنه لب ، یا مظلوم
  •   سیره امام سجاد (ع) از نگاه رهبری
  • سیره امام سجاد (ع) از نگاه رهبری

    امام زین العابدین

    بعد سیاسی زندگی امام سجاد علیه السلام

    یک کتاب در یک مقاله ‏

    آنچه در در این مجموعه ملاحظه خواهید نمود، خلاصه‏ای است از اثری با ارزش با نام ‏‏«پژوهشی در زندگی امام سجاد علیه السلام‏» نوشته حضرت آیت‏الله سید علی ‏حسینی خامنه‏ای - مقام معظم رهبری، دامت‏برکاته – که برای سهولت در بهره‌برداری از ‏آن در 3 قسمت ارائه می‌گردد
     

    بعد سیاسی زندگی امام سجاد علیه السلام ‏

    • برخی از مطالب امام سجاد علیه السلام در روش موعظه، خطاب به عموم مردم ‏است و برخی دیگر خطاب به شیعه. در آنجا که مخاطب همه مردم هستند اولاً ‏غالباً به آیات قرآن استناد می‏شود و ثانیاً صریحاً دستگاه حکومتی مورد عتاب و ‏انتقاد قرار نمی‏گیرد و صرفاً بیان اندیشه و ایدئولوژی اسلامی به صورت پند و ‏نصیحت است. استناد به قرآن کریم از آن نظر ضروری بود که عموم مردم، معرفت ‏کافی نسبت ‏به امام سجاد علیه السلام نداشتند و استدلال می‏طلبیدند. پرهیز از ‏انتقاد صریح نیز برای رعایت تقیه بود. ‏

    حضرت زین‏العابدین علیه السلام سخن را با لحن موعظه به این صورت آغاز می‏کند که ‏‏«ایها الناس اتقوا الله و اعلموا انکم الیه راجعون؛... تقوای خدا را پیشه کنید و بدانید که به ‏سوی خدا برمی‏گردید. الا و ان اول ما یسالانک عن ربک الذی کنت تعبده; بدان که وقتی ‏نکیر و منکر به سراغ تو می‏آیند اولین چیزی که آن دو می‏پرسند، از خدای توست که او را ‏عبادت می‏کردی و عن نبیک الذی ارسل الیک; از پیامبری که به سوی تو فرستاده شده، ‏می‏پرسند و عن دینک الذی کنت تدین به، و از دینت می‏پرسند که به آن معتقد بودی و ‏عن کتابک الذی کنت تتلوه; و از کتابت که آن را تلاوت می‏کردی، می‏پرسند.» و آنگاه امام ‏سجاد علیه السلام می‏رسد به نکته اصلی و محوری: «و عن امامک الذی کنت تتولا; (1) و ‏از امامی که تو ولایت آن را داری، می‏پرسند.» ‏

    در زبان و بیان ائمه علیهم السلام مساله امامت‏ یعنی مساله حکومت و فرقی بین مساله ‏امامت و مساله ولایت نیست. امامی که در اینجا ذکر می‏شود، یعنی جانشین پیامبر که ‏هم متکفل ارشاد و هدایت دینی توست و هم متکفل هدایت و ارشاد امور زندگی در دنیا; ‏امام یعنی رهبر جامعه. پس اطاعت از امام که واجب است، هم در امور دنیوی و هم در ‏امور دینی واجب است. ‏

    امام سجاد علیه السلام وقتی می‏فرماید: «از امامت از تو می‏پرسند»، یعنی به تو ‏می‏گویند که آیا امام درستی انتخاب کردی؟ و آن کسی که بر تو حکومت می‏کند و رهبر ‏جامعه است، آیا به راستی انتخاب کردی؟ آیا خدا به امامتش راضی است؟ ‏

    با این روش آرام و موعظه‏آمیز، مردم را بیدار و حساس می‏کند درباره مساله امامت، در ‏حالی که بنی‏امیه اساسا میل نداشت که بحثی درباره امامت و حکومت‏شود. ‏

    دو نکته در موعظه‏های عمومی امام سجاد علیه السلام باید مورد توجه قرار گیرد: ‏

    یک: این بحثها صرف آموزش نیست‏بلکه بیشتر از آنکه تعلیم باشد، تذکر و یادآوری است ‏زیرا در آن زمان انحراف و تحریف در اصول دین واقع نشده بود ولی مردم فراموش کرده ‏بودند. زندگی مادی، توحید و نبوت و معاد را از یادشان برده بود. ‏

    دو: امام سجاد علیه السلام بر مساله امامت تاکید خاص دارد. بر اساس همان خط ‏مشی کلی و هدف نهایی که قبلا ذکر شد (تشکیل حکومت اسلامی به روش اهل بیت ‏علیهم السلام) امام سجاد علیه السلام در موعظه‏های عمومی خود نیز مساله ولایت و ‏امامت و حکومت را یادآوری می‏کرد البته به صورتی که حساسیت دشمن برانگیخته ‏نشود و در عین حال، مردم متنبه شوند. ‏

    ‏«موعظه‏های اختصاصی‏» امام سجاد علیه السلام آن مواعظی است که خطاب به شیعه ‏صورت گرفته است و کاملا مشخص است که مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاکم ‏هستند. این موعظه‏های اختصاصی برای کادر سازی است تا در صورت ایجاد حکومت ‏اسلامی، مسئولیت‏های مهم را برعهده بگیرند. ‏

    یک نمونه از این موعظه‏های اختصاصی در «تحف العقول‏» ذکر شده است; این موعظه ‏چنین آغاز می‏شود: کفانا الله و ایاکم کید الظالمین و بغی الحاسدین و بطش الظالمین ‏ایها المؤمنون. خود این خطاب نشان می‏دهد که امام و مخاطبان، در این جهت‏با هم ‏شریکند که مورد خطر و تهدید دستگاه حاکم هستند. «لایفتننکم الطواغیت و اتباعهم من ‏اهل الرغبة فی الدنیا المائلون الیها المفتونون بها المقبلون علیها... و ان الامور الواردة ‏علیکم فی کل یوم و لیلة من مظلمات الفتن و حوادث البدع و سنن الجور و بوائق الزمان و ‏هیبة السلطان و وسوسة الشیطان لتشبط القلوب عن نیتها...» (2) طاغوت‏ها و پیروان ‏دنیاپرست آنها، شما را فریب ندهند. این حوادثی که در زندگی شب و روز برای شما - در ‏دوران خفقان و مبارزه - پیش می‏آید، دلها را از نیت و جهتی که دارند باز می‏دارد و از آن ‏انگیزه و نشاط لازم برای مبارزه می‏کاهد. «و تذهبها عن موجودالهدی و معرفة اهل الحق ‏و ایاکم و صحبة‏العاصین و معونة‏الظالمین‏» و هدایت موجود را از یاد می‏برد و شناخت اهل ‏حق را به فراموشی می‏سپارد. سپس امام سجاد علیه السلام موعظه می‏کند و هشدار ‏می‏دهد که از همنشینی با گنه‏کاران بپرهیزید و ظالمان را یاری مکنید. روشن است که ‏امام علیه السلام عده‏ای از مؤمنین و هواداران را جمع کرده و دارد با روش موعظه، آنها را ‏دلگرم و امیدوار می‏کند و از نزدیک شدن به دستگاه ستمگر زمان (عبدالملک بن مروان) ‏منع و نهی می‏کند و آنها را شاداب و با طراوت و سرزنده نگه می‏دارد برای روزی که ‏وجودشان بتواند در راه حکومت اسلامی مؤثر واقع شود.‏

    ‏ ‏‏«موعظه‏های اختصاصی‏» امام سجاد علیه السلام آن مواعظی است که خطاب به شیعه ‏صورت گرفته است و کاملا مشخص است که مخاطبان، از مخالفان دستگاه حاکم ‏هستند. این موعظه‏های اختصاصی برای کادر سازی است تا در صورت ایجاد حکومت ‏اسلامی، مسئولیت‏های مهم را برعهده بگیرند. ‏

    • امام سجاد علیه السلام با یادآوری تجربه‏های گذشته پیروان اهل بیت علیهم ‏السلام (در قیام عاشورا، واقعه حره، شهادت حجربن عدی و رشید حجری و..). ‏می‏خواست‏شیعه را در مبارزه ثابت قدم‏تر گرداند: «فقد لعمری استدبرتم من ‏الامورالماضیة فی الایام الخالیة من الفتن المتراکمة والانهماک فیها ما تستدلون به ‏علی تجنب الغواة و...» ; به جان خودم قسم! شما از جریان‏های گذشته در ‏دوران‏های پیشین که پشت‏سر گذاشته‏اید، از فتنه‏های انباشته و متراکم و غرق ‏شدن در این فتنه‏ها تجربه‏هایی را می‏توانید از آن آزمایش‏ها استفاده کنید و بر ‏اجتناب از گمراهان و اهل بدعت‏ها و مفسدین در زمین راه یابید. ‏

    امام سجاد علیه السلام در اینجا به صراحت، مساله امامت و ولایت را مطرح می‏کند: ‏

    ‏«فقدموا امرالله وطاعته و طاعة من اوجب الله طاعته و لا تقدموا الامور الواردة علیکم من ‏طاعة الطواغیت و فتنة زهرة الدنیا بین یدی امرالله و طاعته و طاعة اولی الامر منکم‏» ; ‏فرمان خدا و اطاعت او را مقدم بدارید و همچنین اطاعت کسی را که خدا، اطاعت او را ‏واجب کرده است. اطاعت طاغوت‏ها - عبدالملک بن مروان‏ها - را بر اطاعت‏خدا و اطاعت ‏رسول خدا و اطاعت اولوا الامر واقعی مقدم نکنید. ‏

    امام زین العابدین علیه السلام با این بیان، در حقیقت‏برای نظام حکومتی مورد نظر خود ‏که حکومت علوی و الهی و اسلامی بود، تبلیغ و فرهنگ سازی می‏کرد. ‏

     

    • رساله حقوق امام سجاد علیه السلام، نامه بسیار مفصلی است ‏به اندازه یک ‏کتاب که به یکی از دوستانشان نوشته‏اند و در آن حقوق افراد و اشخاص بر یکدیگر ‏بیان شده است. در این رساله، علاوه بر حقوق الهی و اعضاء و جوارح و همسایه و ‏خانواده، حقوق متقابل مردم و حاکم اسلامی نیز بدون ایجاد تنش و به صورت آرام ‏و بدون ذکر مبارزه برای ایجاد حکومت اسلامی در آینده، بیان شده است. ‏

    در واقع این رساله برای آن تالیف شده است که اگر در آینده حکومت اسلامی مورد نظر ‏امام سجاد علیه السلام تشکیل گردید، مناسبات و روابط و حقوق متقابل مردم و حاکم ‏اسلامی، قبلاً در ذهن مسلمانان شکل گرفته و معلوم شده باشد. ‏

    • عبدالملک بن مروان آنقدر تلاوت قرآن می‏کرد که یکی از قاریان قرآن شناخته شده ‏بود اما وقتی به او خبر دادند که به خلافت و حکومت رسیده، قرآن را بوسید و کنار ‏گذاشت و گفت: «هذا فراق بینی و بینک‏»! یعنی «دیدار به قیامت!» حقیقت هم ‏همین بود، او دیگر به قرآن مراجعه نمی‏کرد و البته حفظ ظاهر را می‏کرد و هرگز ‏آشکارا با اندیشه‏های اسلامی مخالفت نمی‏کرد. ‏

     رساله حقوق امام سجاد علیه السلام، نامه بسیار مفصلی است ‏به اندازه یک ‏کتاب که به یکی از دوستانشان نوشته‏اند و در آن حقوق افراد و اشخاص بر یکدیگر ‏بیان شده است

    عبدالملک بن مروان برای حفظ ظاهر و توجیه ستمگری‏ها و جنایت‏هایش نیاز به عالمان ‏درباری داشت. یکی از این عالمان درباری، محمدبن شهاب زهری است. ‏

    محمدبن شهاب زهری در دستگاه حکومت قرب و منزلت ‏بسیاری داشت ‏به طوری که ‏نوشته‏اند یک بار محمد بن شهاب وارد مسجدالحرام شد، هیأت حاکمه آنقدر برای او ‏تشریفات چیده بودند که عالمان و محدثان حاضر در مسجد همگی دچار شگفتی شدند. ‏معمر می‏گوید: ما خیال می‏کردیم که از زهری حدیث‏ بسیاری نقل کرده‏ایم تا اینکه ولید ‏‏(فرزند عبدالملک بن مروان) کشته شد پس دفترهای زیادی را دیدیم که بر چارپایان حمل و ‏از خزانه ولید خارج می‏شد و می‏گفتند که اینها دانش زهری است. یعنی زهری آنقدر ‏کتاب و دفتر بنا به خواسته دستگاه دولت اموی، از حدیث پرکرده که برای حمل آن نیاز به ‏چارپایان است. یکی از احادیث مجعول زهری این است. ‏

    ‏«ان الزهری نسب الی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم انه قال: لاتشدوا الرحال الا ‏الی ثلاثة مساجد المسجدالحرام و مسجدالمدینة و المسجدالاقصی و ان الصخرة التی ‏وضع رسول الله قدمه علیه تقوم مقام الکعبة‏» (3) ‏

    این حدیث مربوط به آن زمانی است که عبدالله بن زبیر، مسلط بر مکه بود و هروقت مردم ‏می‏خواستند به حج‏ بروند، مجبور بودند در مکه چند روزی بمانند و این فرصت‏بسیار خوب ‏برای عبدالله بن زبیر بود که علیه دشمنانش - از جمله عبدالملک‏بن مروان - تبلیغات کند. و ‏چون عبدالملک می‏خواست مردم تحت تاثیر این تبلیغات قرار نگیرند و به مکه نروند، ‏بهترین راه را آن دید که حدیثی جعل شود که براساس آن، شرف و منزلت مسجدالاقصی ‏به اندازه مکه و مدینه دانسته شود و حتی آن سنگی که در مسجدالاقصی است، به قدر ‏کعبه شرف داشته باشد! در حالی که می‏دانیم در فرهنگ اسلامی، هیچ نقطه‏ای از دنیا ‏به اندازه «کعبه‏» شرافت ندارد و هیچ سنگی به منزلت و عظمت «حجرالاسود» نیست. ‏

    پس از آنکه محمد بن شهاب زهری وابسته به دستگاه خلافت‏شد، حتی برضد امام ‏سجاد علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام هم حدیث جعل می‏کرد. از جمله در کتاب ‏‏«اجوبة مسائل جار الله‏»، اثر آیت الله سید عبدالحسین شرف‏الدین، دو حدیث مجعول از ‏زهری نقل و نقد شده که در یکی از آن دو، ادعا شده که نعوذ بالله، امیرالمؤمنین علی ‏علیه السلام جبری بود! و در دیگری حمزه سیدالشهدا شراب خوار معرفی شده است! ‏روشن است که زهری با این احادیث دروغین در صدد بود خاندان عصمت را تضعیف کرده و ‏مسلمانی معمولی و بلکه پایین‏تر بشمارد. و به اصطلاح باید گفت این گونه احادیث ‏مجعول برای ترور شخصیت فکری، فرهنگی و معنوی اهل‏بیت علیهم السلام بود. ‏

    امام سجاد علیه السلام نامه‏ای کوبنده و آتشین دارد که در «تحف العقول‏» ذکر شده و در ‏آن محمدبن شهاب زهری و بدعت هایش مورد انتقاد شدید قرار گرفته است. ‏

    امام زین العابدین

    امام علیه السلام از جمله می‏فرماید: «... احببت من حارب الله; کسی را به دوستی ‏برگزیدی که محارب با خداست. انک اخذت ما لیس لک ممن اعطاک; چیزهایی را که به تو ‏دادند و متعلق به تو نبود، از آنان گرفتی.» ‏

    ‏«... اخف ما احتملت ان انست وحشة الظالم و سهلت له طریق الغی بدنوک منه حین ‏دنوت و اجابتک له حین دعیت... جعلوک قطبا اداروا بک رحی مظالمهم و جسرا یعبرون ‏علیه الی بلایاهم و سلما الی ضلالتهم داعیا الی غیهم سالکا سبیلهم یدخلون بک الشک ‏علی العلماء و یقتادون بک قلوب الجهال الیهم... ; بدان کمترین چیزی که برعهده گرفتی ‏این است که وحشت‏ستمگران را تبدیل به راحتی و انس کردی و راه گمراهی را برای آنها ‏هموار ساختی... آیا چنین نبود که وقتی آنها ترا به خودشان نزدیک کردند، از تو محور و ‏قطبی به وجود آوردند که آسیای مظلمه‏های آنان بر آن قطب می‏گردد و پلی را ایجاد ‏کردند که از روی آن به سوی کارهای خلافشان عبور می‏کنند. آنها به واسطه تو در علما ‏شک ایجاد می‏کردند و دلهای جاهلان را به سوی خودشان جذب نمودند.» ‏

    سپس امام سجاد علیه السلام می‏فرماید: «نزدیک‏ترین وزرای آنها و نیرومندترین یارانشان ‏به قدری که تو «فساد» آنها را در چشم مردم «اصلاحات‏» جلوه دادی، نتوانستند به آنها ‏کمک کنند!» ‏

     

    نکته پایانی: ‏

    علی رغم آنکه امام سجاد علیه السلام در دوران امامت پربرکت‏خود - که 34 سال طول ‏کشید - تعرض آشکاری به دستگاه خلافت نداشت ولی فعالیت‏های فرهنگی آن بزرگوار و ‏تعلیم و تربیت عناصر مؤمن و مخلص، بنی‏امیه را نسبت‏به آن حضرت بدبین کرد به طوری ‏که به آن امام علیه السلام تعرض هم کردند و دست کم یک بار آن حضرت را با غل و ‏زنجیر از مدینه به شام بردند. ‏

    این غل و زنجیری که نسبت‏به امام سجاد علیه السلام معروف است، به طور یقین معلوم ‏نیست که در واقعه کربلا باشد اما در دوران امامت و از مدینه به شام، یقینی است. امام ‏سجاد علیه السلام در موارد متعدد دیگری مورد شکنجه و آزار مخالفان قرار گرفت و ‏سرانجام در سال 96 هجری در زمان خلافت ولید بن عبدالملک، به وسیله عمال خلافت، ‏مسموم شد و به سعادت «شهادت‏» رسید. ‏

    سلام الله علیه یوم ولد و یوم عاش و یوم استشهد و یوم یبعث‏حیا.



  • نویسنده: احمد(شنبه 87/10/7 ساعت 8:3 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   امام حسین علیه السلام کیست؟!
  • امام‌ حسین‌ علیه السلام کیست‌؟!

        • پیشگفتار

        • ویژگی‌های‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌

        • امام‌  حسین‌ و حکومت‌ دینی‌

        • امام‌ حسین‌ و اصلاحات‌

        • امام‌ حسین‌ و آزادی‌

        • امام‌ حسین‌ و غیرت‌ دینی‌

        • امام‌ حسین‌ و حقوق‌ بشر

        • روش‌ نشر تفکر عاشورایی‌ در جوامع‌ امروز

        • نقش‌ حسینیّه‌ها در انسجام‌ معنوی‌ و اجتماعی‌ شیعه‌ 

     

        • پیشگفتار

    قبل‌ از آن‌ که‌ وارد بحث‌ شویم‌ و درباره‌ی آموزه‌های‌ این‌ شخصیت‌ ممتاز چیزی‌ بنویسیم‌ پیشتر به‌ اندازه‌ فهم‌ خودمان‌ در خصوص‌ شناخت‌ سرور آزادگان‌ و سالار شهیدان ‌مطالبی‌ را به‌ عنوان‌ مقدمه‌ ذکر می‌کنیم‌:

    1ـ در این‌ که‌ تمام‌ امامان‌ معصوم‌ از مولی‌ الموحّدین‌ گرفته‌ تا حضرت‌ مهدی‌ که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند از یک‌ نور آفریده‌ شده‌اند و همه‌ از حقیقت‌ محمّدیه‌اند، در میان‌ مذهب‌ امامیّه‌ حرف‌ و کلامی‌ نیست‌ بنابراین‌، در تفاضل‌ و برتر بودن‌ بعضی‌ از بعض‌ دیگر از نظر اصل‌ خلقت‌ و آفرینش‌ میان‌شان‌ تفاوتی‌ وجود ندارد و همه‌ی آنها از انوار الهیّه‌ و از نور محمّدیه‌اند و در تمام‌ مراتب‌ کمالات‌ و معنویّت‌ مساویند ؛ یعنی‌  هر کمال‌ و فضیلتی‌ را که‌ برای‌ هرکدام‌ ثابت‌ کردیم‌ برای‌ سایر امامان‌، مقرّر و ثابت‌ است‌ و اگر این‌ طور نبوده‌ باشد نقص ‌در امام‌ و امامت‌ لازم‌ خواهد آمد و این‌، عقلاً باطل‌ است‌.

    2ـ در طول‌ زندگی‌ برای‌ بعضی‌ از معصومین‌، فرصت‌ و موقعیّتی‌ پیش‌ آمد که ‌برای‌ اکثرشان‌ آن‌ فرصت‌ و موقعیّت‌ پیش‌ نیامده‌ بود لذا بسیاری‌ از امامان‌، نتوانستند از آن‌ فرصت‌ها و موقعیّت‌ها استفاده‌ کنند؛ مثلاً در برهه‌ای‌ از زمان‌ در اثر اختلافات‌ شدید بنی‌عباس‌ با بنی‌ امیه‌ و در آخر کار سقوط‌ دولت‌ و حکومت‌ بنی‌ امیه‌ و روی‌ کار آمدن‌ بنی‌عباس‌ امام‌ صادق‌(ع) توانستند به‌ خوبی‌ از فرصت‌ استفاده‌ کنند و مجالس‌ علمی‌ و فقهی‌ تشکیل‌ دهند و در نتیجه‌ با تعلیم‌ و تربیت‌ بیش‌ از چهار هزار دانشمند توانستند اسلام‌ راستین‌ و مذهب‌ تشیّع‌ را تبیین‌ و به‌ جامعه‌ اسلامی‌ معرفی‌ نمایند. در حالی‌ که ‌همین‌ امام‌(ع) در اواخر عمر خود در فشار حکومت‌ ظالمانه‌ بنی‌عباس‌ بودند و بالاخره‌ به‌دست‌ منصور به‌ شهادت‌ رسیدند.

    حالا اگر گفتیم‌ امام‌ جعفر صادق‌(ع) رئیس‌ مذهب ‌تشیع‌ و زنده‌ کننده‌ اسلام‌ راستین‌ است‌ بدان‌ معنا و مفهوم‌ نیست‌ که‌ امامان دیگر قابلیّت‌ این‌ کار را نداشته‌ و از این‌ عمل‌ عاجز بوده‌اند، زیرا این‌ فکر و منطق‌ غلط‌ بوده‌ و مسئله‌ امامت‌ و پیشوایی‌ بالاتر از این‌ حرف‌ها است‌. یا حضرت‌ سیدالشهدا(ع) قیام‌ نمود و آن‌ صحنه‌ی محیّر العقول‌ را در جهان‌ بشریّت‌ برای‌ حفظ‌ کیان‌ اسلام‌ و ابقای‌ دین‌ به‌ وجود آورد که‌ دیگر از امامان‌ چنین‌ عملی‌ را به‌ وجود نیاوردند، حال‌ نباید گفت‌ که‌ مثلاًحضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبی‌(ع) از این‌ اقدام‌ تکویناً عاجز بوده‌ است‌ و حال‌ آن‌ که‌ با مطالعه‌ی تاریخ‌ زندگی‌ این‌ دو برادر روشن‌ خواهد شد که‌ قیام‌ و انقلاب‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) اوّلاً حسنیّه‌ و ثانیاً حسینیّه‌ی بوده‌ است‌.

     

        • ویژگی‌های‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع)

    خداوند متعال‌ برای‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) یک‌ حساب‌ جداگانه‌ای‌ باز کرده‌ که‌ برای‌ احدی‌ از انبیاء و امامان‌ معصوم‌، چنین‌ حسابی‌ باز ننموده‌ است‌.

    چرا و برای‌ چه‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) برنده‌ی جایزه‌ی ممتاز است‌؟! پاسخ‌ این‌ سؤال ‌با مراجعه‌ به‌ تاریخ‌ پر افتخار این‌ وجود نازنین‌ بلکه‌ قبل‌ از ولادتش‌ روشن‌ خواهد شد.

    حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) نه‌ تنها در قلوب‌ شیعیان‌ خود نفوذ کرد بلکه‌ فرق‌ غیراسلامی‌ نیز او را انسانی‌ آزاد و آزاده‌ شناخته‌ و برای‌ آن‌ سرور آزادگان‌ امتیازات‌ خاصی‌ را قائلند. اینک‌ ما در این‌ جا گفتار و معتقدات‌ بعضی‌ از دانشمندان‌ و مورخان‌ غیر اسلامی‌ را نقل‌ نموده‌ و ذکر می‌کنیم‌:

     

    • ع‌.ل‌.پوید می‌نویسد:

    درس‌ امام‌ حسین‌(ع) این‌ است‌ که‌ در دنیا اصول‌ ابدی‌ عدالت‌ و رحم‌ و محبت‌ وجود دارد که‌ تغییر ناپذیرند و همچنین‌ می‌رساند که‌ هرگاه‌ بدی‌ مقاومت‌کند و بشر در راه‌ آن‌ پافشاری‌ نماید آن‌ اصول‌ همیشه‌ در دنیا باقی‌ و پایدار خواهد ماند. در طی‌ قرون‌ افراد همیشه‌ جرأت‌ و پر دلی‌ و عظمت‌ روح‌ و بزرگی‌ قلب‌ و شهامت‌ روانی‌ را دوست‌ داشته‌اند و در اثر همین‌هاست‌ که‌ آزادی‌ و عدالت‌ هرگز به‌ نیروی‌ ظلم‌ و فساد تسلیم‌ نمی‌شود. این‌ بود شهامت‌ و این‌ بود عظمت‌ِ حسین‌(ع) و من‌ مسرورم‌ که‌ در چنین‌ روزی‌ با کسانی‌ که‌ این‌ فداکاری‌ را از جان‌ و دل‌ ثناء می‌گویند شرکت‌ کرده‌ام‌. هرچند که ‌یک‌ هزار و سیصد سال‌ از تاریخ‌ آن‌ می‌گذرد.

     

    • اپرونیک‌ مورخ‌ مشهور امریکایی‌ از واشنگتن‌ می‌نویسد:

    برای‌ امام‌ حسین‌(ع) ممکن‌ بود که‌ زندگی‌ خود را با تسلیم‌ شدن‌ به‌ اراده‌ی یزید نجات‌ بخشد،  لیکن‌ مسئولیت‌ پیشوایی‌ و نهضت‌ بخش‌ اسلام‌، اجازه‌ نمی‌داد که‌ او یزید را به‌ عنوان‌ خلیفه‌ی مسلمین‌ بشناسد. او به‌ زودی‌ خود را برای‌ قبول‌ هر ناراحتی‌ و پافشاری ‌به‌ منظور رها ساختن‌ اسلام‌ از چنگال‌ بنی‌ امیّه‌ آماده‌ ساخت‌. در زیر آفتاب‌ سوزان‌ سرزمین‌ خشک‌ و در روی‌ ریگ‌های‌ تفتیده‌ روح‌ حسین‌ فنا ناپذیر برپاست‌. ای‌ پهلوان‌ وای‌ نمونه‌ی شجاعت‌ و ای‌ شهسوار من‌ ای‌ حسین‌!

     

    2- از ابتدای‌ تکوّن‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) تا ولادت‌ و از ولادت‌ تا شهادت‌ تمام‌ عوالم‌ هستی‌ آسمان‌ها و فرشتگان‌ زمین‌ و دریاها همه‌ و همه‌ برای‌ حضرتش‌ گریه‌ نمودند که‌ این‌ جریان‌ برای‌ کسی‌ پیش‌ نیامده‌ و نخواهد آمد. بلی‌ برای‌ حضرت‌ یحیی‌ نیز آسمان ‌گریه‌ کرد. در تفسیر مجمع‌ البیان‌ ضمن‌ آیه‌ی "فَما بَکَت‌ عَلیهِم‌ السَماءُ وَ الارضُ‌" مرحوم‌ طبرسی‌ فرمودند: برای‌ دو نفر یحیی‌ و حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) آسمان‌ها و فرشتگان‌ چهل‌ شبانه‌ روز گریه‌ نمودند. و در همین‌ تفسیر آمده‌ است‌: آفتاب‌ در طلوع‌ و غروبش‌ تا چهل‌ روز به‌ حالت‌ حمراء و سوزش‌ بود و در مناقب‌ ابن‌ شهر آشوب‌ مازندرانی‌ چنین‌ است‌:

    " بَکَت‌ السَماءُ عَلَی‌ الحُسَینِ‌(ع) اَربَعِین‌َ یَوماً "، تفسیر صافی‌ سوره‌ الدّخان‌.

     

    3- حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) در تمام‌ کمالات‌ و فضیلت‌ها حتی‌ در عبادت‌ برترین ‌انسان‌ بود. چرا حضرتش‌ مکنی‌ به‌ ابی‌عبدالله‌ شده‌ است‌؟! آیا این‌ کنیه‌ از کنیه‌های ‌متعارف‌ است‌؟! ظاهراً در این‌ کنیه‌ ویژگی‌ای‌ است‌ و اشاره‌ است‌ به‌ محور بودن‌ آن‌ حضرت ‌در تمام‌ کمالات‌.

    ابوعبدالله‌ یعنی‌ پدر بنده‌ خدا. پدر در خانواده‌ نقش‌ بزرگی‌ دارد و باید الگو بوده‌ باشد. پدر مربی‌ و مکمل‌ است‌. پدر الگو و مصدر است‌. برای‌ همه‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) پدر بندگان‌ خدایند و همه‌ بندگان‌؛ یعنی‌ عبادت‌ کنندگان‌ در رسیدن‌ به ‌کمالات‌ باید از امام‌ حسین‌(ع) درس‌ بیاموزند.

     

    4- زیارت‌ امام‌ حسین‌(ع) معادل‌ حج‌ و عمره‌ است‌. در روایات‌ بسیاری‌ آمده‌ است ‌اگر روزی‌ مشاهده‌ شد که‌ بیت‌ الله‌ الحرام‌ از حجاج‌ خالی‌ است‌، در آن‌ وقت‌ از باب‌ وجوب ‌کفایی‌ بر مسلمان‌ها واجب‌ است‌ به‌ زیارت‌ خانه‌ی خدا بشتابند. اگرچه‌ مستطیع‌ نبوده‌ باشند و یا حج‌ واجب‌ خود را رفته‌ باشند. مرحوم‌ صدوق‌ که رضوان‌ خدا بر او باد همین‌ مطلب‌ را راجع ‌به‌ زیارت‌ امام‌ حسین‌(ع) گفته‌ که‌ اگر روزی‌ بیاید مردم‌ به‌ طور کلی‌ ترک‌ زیارت‌ امام ‌حسین‌(ع) نموده‌ باشند، در این‌ صورت‌ به‌ طور واجب‌ کفایی‌ بر شیعیان‌ واجب‌ است‌ که‌ به‌زیارت‌ امام‌ حسین‌(ع) بروند و نگذارند حرم‌ مطهر خالی‌ از زائر باشد (نقل‌ از آیت‌الله‌مرعشی‌ نجفی‌)

    آیا زیارت‌ امام‌ حسین‌(ع) در روز عرفه‌ مثل‌ زیارت‌ خانه‌ی خداست‌؟

    یا گفته‌ شود: ثواب‌ زیارت‌ امام‌ حسین‌(ع) از زیارت‌ خانه‌ خدا بیشتر است‌ و یا مساوی‌ است‌. بزرگ‌ترین‌ دلیل‌ برای‌ این‌ مطلب‌ این‌ است‌: شکی‌ نیست‌ در این‌که‌ خانه‌ی خدا که‌ در مکه‌ واقع‌ شد حرمت‌ و احترام‌ و عظمت‌ آن‌ برای‌ احترام‌ و حرمت‌ حضرت‌ ابراهیم‌(ع) است‌ که‌ آن‌ را بنا نمود و خلیل‌ الرحمن‌ هنگامی‌ که‌ مأمور به‌ ذبح‌ فرزندش‌ حضرت‌ اسماعیل‌ شد، طاقت‌ نیاورده‌ چشمانش‌ را بست‌ اما امام‌ حسین‌(ع) جوانش‌ را نزدش‌ قطعه‌ قطعه‌ نمودند و جوانانی‌ را برای‌ خدا قربانی‌ کرد و ابداً ناراحت‌ نشد و رنگ‌ نباخت‌. پس‌ زمین‌ کربلا که‌ مزار شهدای‌ راستین‌ قرار گرفت‌ و مرقد مطهر عزیز اسلام‌ در آن‌ جا واقع‌ شد، می‌بایستی‌ زیارت‌ آن‌ و ثواب‌ زیارت‌ آن‌ لااقل‌ معادل‌ ثواب‌ خانه‌ی خدا باشد، نه‌ کمتر.

     

    5- امام‌ حسین‌(ع) همچون‌ پدر بزرگوارش‌، مولای‌ متقیّان‌(ع) در دل‌ شب‌ غذای ‌بیچارگان‌ را حمل‌ می‌نمود و به‌ خانه‌های‌ فقرا می‌رفت‌. حتی‌ بعد از شهادت‌ سالارشهیدان‌، اثر زخم‌ روی‌ کمر ایشان‌ مانده‌ بود که‌ آن‌ زخم‌ نه‌ از شمشیر بوده‌ و نه‌ از نیزه‌، بلکه‌در اثر حمل‌ غذای‌ مستمندان‌ بوده‌. لذا از زین‌ العابدین‌(ع) پرسیدند. حضرت‌ در پاسخ ‌فرمودند: این‌ زخم‌ بر اثر حمل‌ غذا برای‌ فقرا و بیچارگان‌ بود. این‌ مطلب‌ را غیر از علمای ‌شیعه‌ دیگران‌ نیز گفته‌اند. مانند ابن‌ جوزی‌ در کتاب‌ «تذکره‌ی الخواص‌» و ابونعیم‌ اصفهانی ‌در «حلیه‌ی الاولیاء» .

     

        • امام‌ حسین‌(ع) و حکومت‌ دینی‌

    رهبران‌ الهی‌ و مردان‌ آسمانی‌ برای‌ تشکیل‌ حکومت‌ دینی‌ تا پای‌ جان‌ کوشیدند و برای‌ نجات‌ انسان‌ها از ستم‌ و تجاوز به‌ نام‌ قانون‌ مقرّراتی‌ وضع‌ نمودند. بعد از شهادت‌علی‌(ع) با روی‌ کار آمدن‌ خاندان‌ اموی‌، حکومت‌ اسلامی‌ به‌ حکومت‌ استبدادی‌ ـ شاهنشاهی‌ مبدل‌ شد و حاکم‌ها به‌ نام‌ خلیفه‌ی اسلامی‌، دین‌ اسلام‌ را بازیچه‌ قرار دادند.

    امتیازهای‌ طبقاتی‌ به‌ وجود آمد و دوستان‌ و شیعیان‌ حضرت‌ علی‌(ع) از تمام‌ حقوق ‌اسلامی‌ ـ اقتصادی‌ و غیره‌ محروم‌ گشتند . شیعیان‌ در بدترین‌ وضع‌ به‌ سر می‌بردند و محبت‌ به‌ علی‌(ع) و خاندان‌ رسالت‌ جرم‌ بزرگی‌ بود که‌ موجب‌ محرومیت‌ و شکنجه ‌شیعیان‌ می‌شد. معاویه‌ و تمام‌ حاکمان‌ زورگوی‌ بنی‌ امیه‌ جز سفاکی‌ و خونریزی‌ کار دیگری‌ نداشتند و در یک‌ کلمه‌ اسلام‌ از مسیر خود منحرف‌ شده‌ بود.

    بعضی‌ها گفته‌ و یا می‌گویند: چرا امام‌ حسین‌ زندگی‌ خود را به‌ مخاطره‌ انداخت‌ و چرا با حکومت‌ نساخت‌؟! مگر زندگی‌ راحت‌ چیست‌؟! زندگی‌ آسوده ‌از منظر رهبران ‌آسمانی‌، یعنی‌ ملت‌ و جامعه‌ آسایش‌ داشته‌ باشد و مردم‌ از زندگی‌ خود راضی‌ باشند و آزادی‌ باشد و ستم‌ شکل‌ نگیرد و تفاوت‌ قومی‌ و نژادی‌ نباشد.

    امام‌ حسین‌(ع) هنگامی‌ زندگی‌ آسوده‌ دارد که‌ حقوق‌ انسان‌ها و پیروان‌ مذاهب‌ به‌ حکم‌ قوانین‌ اسلام‌ داده‌ شود، نه‌ این‌که‌ مردم‌ از حقوق ‌خود محروم‌ باشند و در محیط‌ خفقان‌ زندگی‌ کنند. نه‌ این‌ که‌ دسته‌ای‌ از خدا بی‌ خبر در حال‌ شوکت‌ و عزت‌ و در منتهای‌ خوشی‌ زندگی‌ نموده‌ اما توده‌ی مردم‌، حتی‌ نان‌ خالی‌ هم‌ نداشته‌ باشند.

    حسین‌(ع) فرزند کسی‌ است‌ که‌ پیوسته‌ به‌ درماندگان‌ کمک‌ می‌کرد و برای‌ نجات ‌دادن‌ طبقات‌ محروم‌ و مظلوم‌ با ستمگران‌ مبارزه‌ می‌کرد و شبانگاه‌ غذای‌ فقرا را به‌ دوش‌ می‌کشید و به‌ خانه‌هایشان‌ می‌برد و هرگز غذاهای‌ رنگارنگ‌ میل‌ نمی‌نمود و می‌گفت‌: من‌ چگونه‌ لباس‌ نو بپوشم‌ و سیر بخوابم‌ در حالی‌ که‌ در کشورهای‌ اسلامی‌ ممکن‌ است ‌برهنه‌ یا گرسنه‌ای‌ باشد.

     

        • امام‌ حسین‌(ع) و اصلاحات‌

    بزرگ‌ترین‌ اهداف‌ رهبران‌ الهی‌، اصلاح‌ امور انسان‌ها و جوامع‌ بشری‌ بوده‌ است‌ و بر همین‌ اساس‌ بود که‌ امام‌ حسین‌(ع) بارها در طول‌ مبارزات‌ و قیام‌ خود می‌فرمود: من‌برای‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر قیام‌ می‌کنم‌. من‌ خانه‌ و کاشانه‌ام‌ را رها نکردم‌ و تک‌ و تنها در مقابل‌ ظلم‌ نایستادم‌، مگر برای‌ آن‌ که‌ انسان‌ها را ارشاد کنم‌ و از بدبختی‌ و انحراف‌ نجاتشان‌ دهم‌. من‌ برای‌ اصلاح‌ امور مسلمان‌ها خروج‌ نمودم‌، نه‌ برای‌ به‌ دست‌آوردن‌ قدرت‌ و مقام‌ و نه‌ برای‌ ظلم‌ و طغیان‌.

     

        • امام‌ حسین‌(ع) و آزادی‌

    حریت‌ و آزادی‌ به‌ معنای‌ واقعی‌ کلمه‌ اصلی‌ است‌ از اصول‌ و رکنی‌ است‌ از ارکان‌ِ بقای‌ هر نظامی‌ . آزادی‌ یکی‌ از بزرگترین‌ اهداف‌ پیامبران‌ بود. آنان‌ آمدند تا بشریت‌ را ازخفقان‌ نجات‌ دهند و جوامع‌ بشری‌ را از چنگال‌ اهریمنان‌ و زورگویان‌ رها سازند. واژه‌ی مقدس‌ آزادی‌ را جز استکبار جهانی‌ همه‌ی انسان‌ها طالبند. آزادی‌ را حتی‌ حیوانات‌ و موجودات‌ زنده‌ دوست‌ دارند.

    امام‌ حسین‌(ع) نگاه‌ عمیقانه‌ای‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ می‌کند و می‌بیند با روی‌ کار آمدن ‌بنی‌ امیه‌ و بازی‌ کردن‌ با دین‌ اسلام‌ و مقدّسات‌ عالم‌، دیگر چیزی‌ از اسلام‌ نمانده‌ و احکام‌ و قوانین‌ آسمانی‌ از مسیر خود منحرف‌ گشته‌. شیعیان‌ که‌ طرفداران‌ راستین‌ اسلام‌ بودند ازحقوق‌ خود محرومند.

    بدین‌ سان‌ فرزند بزرگ‌ و رشید علی‌(ع) دیگر به‌ خود اجازه‌ نمی‌دهد که‌ بنشیند و این‌ منظره‌ را تماشا کند. او فرزند علی‌(ع) است‌ باید مقدمات‌ قیام‌ را فراهم‌ کند و به ‌طاغوت‌ و طاغوتیان‌ اعلام‌ خطر نماید.

    بارها می‌فرمود: «اِذَا بَلَیتُ‌ الاُمَّةُ عَلَی‌ مِثلِ‌ یَزیدِ بنِ‌ مُعاوِیََةِ فَعَلَی‌ الاسلامِ‌ السَلام‌» یعنی‌ هر زمانی‌ که‌ امت‌ اسلامی‌ گرفتار حکومتی‌ مانند حکومت‌ فرزند هند جگر خوار شد، دیگر فاتحه‌ی اسلام‌ خوانده‌ شده‌ و دین‌ نابود خواهد شد.امام‌ حسین‌(ع) برای‌ آزادی‌ مردم‌ محروم‌ قیام‌ و انقلاب‌ مقدس‌ را به‌ وجود آورد.

    شاعری‌، مرام نامه‌ و اساس‌ زندگی‌ انسان‌ را در چند بیت‌ شعر تبیین‌ کرده‌ و خواسته‌های‌ امام‌ حسین‌(ع) را و این‌ که‌ در منطق‌ آن‌ حضرت‌ زندگی‌ انسانی‌ چیست‌ را روشن‌ می‌نماید:

    اندر آن‌جا که‌ باطل‌ امیر است ‌اندر آن‌جا که‌ حق‌ سر به‌ زیر است‌

    اندر آن‌جا که‌ دین‌ و مروّت‌      پایمال‌ و زبون‌ و اسیر است‌

    راستی‌ زندگی‌ ناگوار است  ‌مرگ‌ بالاترین‌ افتخار است‌

    اندر آن‌ جا که‌ از دست‌ بیداد  می‌کشد قلب‌ مظلوم‌ فریاد

    اندر آن‌ جا که‌ ظالم‌ بمستی‌   بر سر خلق‌ می‌تازد آزاد

    مُهر بر لب‌ نهادن‌ گناه‌ است  ‌خامشی‌ بدترین‌ اشتباه‌ است‌

    این‌ اساس‌ مرام‌ حسین‌ است‌   روح‌ رمز قیام‌ حسین‌ است‌

    یا که‌ آزادگی‌ یا شهادت‌   حاصلی‌ از کلام‌ حسین‌ است‌

    شیعه‌ او همین‌ سان‌ غیور است‌   تا ابد از زبونی‌ بدور است‌

    شیعه‌ و تن‌ به‌ بیداد دادن‌   شیعه‌ و مُهر بر لب‌ نهادن‌

    شیعه‌ و چون‌ زنان‌ آرمیدن‌   شیعه‌ و در مذلّت‌ فتادن‌

    شیوه‌ شیعه‌ هرگز نه‌ این‌ است  ‌شیعه‌ نبود هر آن‌ کس‌ چنین‌ است‌

    چون‌ یزید از هوس‌ کامور شد  دولت‌ غاصبش‌ مستقر شد

    کار اسلام‌ از او شد پریشان‌   آدمیّت‌ دچار خطر شد

    سیل‌ طغیان‌ او دین‌ ز جا برد  تا لب‌ پرتگاه‌ فنا برد

    دید فرزند زهرا که‌ این ‌جا  نیست‌ جای‌ سکوت‌ و تماشا

    نهضتی‌ کرد خونین‌ و پر شور  آتشین‌ محشری‌ کرد برپا

    کربلا را ز نهضت‌ تکان‌ داد  باز از نو به‌ اسلام‌ جان‌ داد

    گرچه‌ دشمن‌ تنش‌ غرق‌ خون‌ کرد ظلم‌ها بر وی‌ از حد برون‌ کرد

    لیک‌ خونش‌ بجوشد و زو   موج‌ کاخ‌ بیداد را سرنگون‌ کرد

    تا ابد نیز آن‌ خون‌ بجوشد  بر زوال‌ ستم‌ها بکوشد

    زان‌ شهید سر از تن‌ فتاده‌   زان‌ فداکار در خون‌ فتاده‌

    جاودان‌ آید این‌ بانگ‌ پرشور  "لا اری‌ الموت‌ الا سعادة"

    آری‌ آزاد مردان‌ بکوشند   بر ستمگر چو طوفان‌ بجوشند

        • امام‌ حسین‌(ع) و غیرت‌ دینی‌

    غیرت‌ واژه‌ای‌ مقدس‌ و بسیار پر محتواست‌، امّا متأسفانه‌ این‌ صفت‌ بسیار ارزنده‌ قرن‌هاست‌ از میان‌ ملل‌ اسلامی‌ رخت‌ بربسته‌ و مسلمانان‌ مخصوصاً در این‌ عصر و قرن ‌اخیر کمتر از این‌ صفت‌ بر خوردارند. امام‌ حسین‌(ع) حتی‌ در آن‌ لحظات‌ آخر عمر خود درحالی‌ که‌ زخم‌ شدید برداشته‌ بود، هنگامی‌ که‌ می‌بیند لشکر کفر به‌ خیام‌ و حرم‌ زنان‌ و کودکان‌ حمله‌ور شده‌اند و قصد اهانت‌ به‌ اهل‌بیت‌ رسالت‌: دارند با حالت‌ ضعف‌ و ناتوانی‌ صدا زد: «یا شیعة آل‌ ابی‌ سفیان‌ ان‌ لم‌ یکن‌ لکم‌ دین‌ٌ و انتم‌ لا تخافون‌ المعاد، فکونوا احراراً فی‌ دنیاکم‌» یعنی‌ ای‌ پیروان‌ ابی‌ سفیان‌! اگر دین‌ و مذهب‌ ندارید ـ چنان‌ که ‌ندارید ـ و از روز محشر نمی‌هراسید پس‌ لااقل‌ بیایید آزاد و آزاده‌ باشید من‌ که‌ هنوز زنده‌ام، ‌نخواهم‌ گذاشت‌ شما به‌ حرم‌ اهل‌بیت‌ و خیمه‌های‌ زنان‌ حمله‌ کنید.

     

        • امام‌ حسین‌(ع) و حقوق‌ بشر

    یکی‌ از مسائلی‌ که‌ در ادیان‌ آسمانی‌ به‌ ویژه‌ در اسلام‌ وجود داشته‌ و مورد بحث‌ و گفتگوی‌ پیروان‌ مذاهب‌ بوده‌ و می‌توان‌ گفت‌ از اصیل‌ترین‌ قوانین‌ الهی‌ است‌ مسئله‌حقوق‌ بشر است‌، انسان‌ها هر عقیده‌ و مسلکی‌ که‌ دارند و در هر زمانی‌ و مکانی‌ که‌ هستند و یا خواهند بود باید به‌ حقوق‌ فردی‌ و اجتماعی‌ فرهنگی‌ و اقتصادی‌ خود برسند.

    اساس ‌نهضت‌ و قیام‌ رهبران‌ الهی‌ دو چیز بود:

    1ـ رعایت‌ نمودن‌ حقوق‌ انسانها

    2ـ حریّت‌ وآزادی‌

    که‌ راستی‌ می‌توان‌ گفت‌: اگر حقوق‌ انسانها روی‌ موازین‌ قانون‌ الهی‌ داده‌ نشود و یا حریّت‌ و آزادی‌ از بشر سلب‌ گردد جوامع‌ بشری‌ و انسانها دیگر همچون‌ حیوانات‌ ودرندگان‌ زندگی‌ کرده‌ و خواهند نمود.

    مولای‌ متقیّان‌ حضرت‌ علی‌(ع) می‌فرمود: اگر تمام‌ جهان‌ هستی‌ را به‌ من‌ بدهند و بخواهند که‌ پوست‌ جویی‌ را از دهان‌ مورچه‌ای‌ بیرون‌ آورم‌ هرگز چنین‌ کاری‌ را نخواهم‌ کرد، این‌ کلام‌ مقدس‌ حضرت‌ علی‌(ع) اشاره‌ به‌ هر دو مطلب‌ است‌ هم‌ اشاره‌ به‌ حقوق‌ و هم‌ اشاره‌ به‌ آزادی‌.

     

        • روش‌ نشر تفکر عاشورایی‌ در جوامع‌ امروز

    چند سؤال‌:

    سؤال‌ اوّل‌: اگر امام‌ حسین‌(ع) قیام‌ نمی‌کرد و آن‌ انقلاب‌ را به‌ وجود نمی‌آورد آیا اسلامی‌ که‌ بیش‌ از چهارده‌ قرن‌ است‌ که‌ هنوز باقی‌ است‌ و در حال‌ حاضر بیش‌ از یک‌ و نیم‌ میلیارد مسلمان‌ در کره‌ زمین‌ زندگی‌ می‌کنند با روی‌ کار آمدن‌ خاندان‌ اموی‌ وفرزندان‌ هند جگر خوار که‌ تمام‌‌شان‌ اسلام‌ برانداز بودند و هدف‌ اساسی‌شان‌ نابود کردن ‌اسلام‌ بود باقی‌ می‌ماند؟!

    سؤال‌ دوّم‌: انقلاب‌هایی‌ که‌ بعد از عاشورای‌ حسینی‌(ع) در جهان‌ اسلام‌ و هم‌چنین‌ در غیر جهان‌ اسلام‌ به‌ وقوع‌ پیوست‌ آیا مرهون‌ قیام‌ مقدّس‌ حسین‌(ع) نبوده ‌است‌؟! و از عاشورای‌ کربلا سرچشمه‌ و الگو نگرفته‌ است‌؟!

    سؤال‌ سوّم‌: انقلاب‌ مقدّس‌ ایران‌ به‌ رهبری‌ امام‌ خمینی‌ و پیروزی‌ آن‌ و شکسته ‌شدن‌ پشت‌ طاغوت‌ آیا از کربلای‌ امام‌ حسین‌ و از برکت‌ انقلاب‌ مقدّس‌ سالار شهیدان‌ به ‌وجود نیامده‌ است‌؟! این‌ حقیر در اسلام‌ بعد از حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) که‌ برنده‌ی جایزه ‌ممتاز و شجاعترین‌ انسان‌های‌ عالم‌ بود، امام‌ خمینی‌ را نیز اشجع‌ ناس‌ و یک‌ انسان‌ کامل ‌دانسته‌ و او را در این‌ قرن‌ بیستم‌ ایضاً برنده‌ جایزه‌ ممتاز دانسته‌ و می‌دانم‌.

     

        • نقش‌ حسینیّه‌ها در انسجام‌ معنوی‌ و اجتماعی‌ شیعه‌ 

    هر چیزی‌ که‌ منسوب‌ به‌ حضرت‌ امام‌ حسین‌(ع) است‌ و از نام‌ مقدّسش‌ اشتقاق ‌می‌شود همه‌ از یک‌ قداست‌ و ظرافت‌ خاصّی‌ برخوردار است‌ حسینیّه‌ها چون‌ حاکی‌ از قیام‌خونین‌ سالار شهیدان‌ است‌ و یادآور آن‌ همه‌ فداکاری‌ها و جانبازی‌ها است‌ لذا در جوامع‌ بشری‌ و انسجام‌ مسلمانان‌ به‌ ویژه‌ در میان‌ شیعه‌ تأثیر خاصی‌ نموده‌ و خواهد نمود این‌حسینیه‌ها است‌ که‌ انسان‌های‌ مقتدر و شجاع‌ و استکبار برانداز به‌ جامعه‌ شیعه‌ و بلکه‌سایر فرقه‌های‌ اسلامی‌ حتی‌ غیر مسلمان‌ تحویل‌ داده‌ است‌ و این‌ حسینیّه‌ها است‌ که ‌انسان‌هایی‌ دلاور و با ایمان‌ و اخلاص‌ بعد از پیروزی‌ انقلاب‌ مقدس‌ ایران‌ پرورش‌ داده‌ که ‌با تمام‌ زورگویان‌ جهان‌ مقابله‌ و مبارزه‌ نموده‌ است‌. قیام‌ مقدس‌ حضرت‌(ع) کیان‌ اسلام‌ را حفظ‌ می‌کند.

     

     


    منابع‌:

    1 ـ الکامل‌ فی‌ التاریخ‌، ابن‌ اثیر.

    2 ـ مروج‌ الذهب‌، مسعودی‌ .

    3 ـ البیان‌ الدّول‌، سید حسن‌ خطیب‌ .

    4 ـ التأثر الدّول‌، محمد عبدالباقی‌.

    5 ـ السیاسه‌ی الحسینیه‌ی، مسیو رپن‌.

    6 ـ صلح‌ الحسن‌، راضی‌ آل‌ یاسین‌.

    7 ـ حیات‌ الحسن‌، باقر الشریف‌.

    8 ـ نهضت‌ الحسین‌ ، هبه‌ی الدین‌ شهرستانی‌.

    9 ـ اعیان‌ الشیعه‌، سید محسن‌ امین‌.

    10 ـ دین‌ و تمدن‌، الحوالن‌.



  • نویسنده: احمد(شنبه 87/10/7 ساعت 7:59 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   خلاصه ای از زندگی بزرگ مرد تاریخ(امام علی(ع))
  • خلاصه ای از زندگی بزرگ مرد تاریخ


    . منزلت خاص علی(ع) نزد رسول خدا (ص)

    . تولد در کعبه (على علیه السلام فرزند کعبه)

    . محبوبترین بندگان

    . کیفیت ولادت على (ع)

    . جلوه‏هاى عبادت على علیه السلام

    . مولود کعبه بعد از ولادت

    . عبادت ناشى از ایمان

    . دوران کودکى على (ع)

    . غرق در عبادت

    . على تربیت یافته خدا و رسول

    . رآفت و مهربانی على علیه السلام

    . على به خانه پیامبر منتقل مى‏گردد

    . کلام آخر

    تولد در کعبهعلى علیه السلام فرزند کعبه

    علامه ابن صباغ مالکى گوید: على علیه السلام در مکه مشرفه در داخل بیت الحرام (کعبه) در روز جمعه، سیزدهم ماه خدا یعنى ماه رجب سال سى‏ام عام الفیل به دنیا آمد. و پیش از او هیچکس در کعبه متولد نشد، و این فضیلتى است که خداوند به جهت بزرگداشت و بالا بردن مقام و اظهار کرامت او مخصوص حضرتش گردانیده است. ( الفصول المهمة، ص 30)

    کیفیت ولادت على (ع)

    کیفیت ولادت حضرت على همانند اوصاف و شمائلش بى نظیر بوده، و در تاریخ بشریت کسى همانند او دیده نشده است!

    "فاطمه بنت اسد" ـ مادر گرامى امام علی ‌ـ  در حالى که مانند سایر مردم، خانه‏ کعبه را طواف مى‏نمود درد زایمان وى را فرا گرفت و در میان زائران خانه خدا در حالى که به شدت متاثر بود مناجاتى با صاحب کعبه کرد و گفت:

    پروردگارا! من به تو و به تمام پیامبران و سفیران آسمانى و کتاب‏هاى آنان ایمان دارم، تو مى‏دانى که من به " خلیل الله" ـ حضرت ابراهیم ـ ایمان داشته، و آئینش را با جان و دل مى‏پذیرم، تو را به بنیانگذار بیت، و عظمت کعبه، و به احترام این مولود عزیزى که در شکم دارم، و او پیوسته با من انس گرفته و تکلم مى‏نماید، این ولادت را برایم آسان گردان.

    دعاى فاطمه مستجاب شد. ناگاه تماشاگران مشاهده کردند که خانه خدا از سوى جنوب شرقى (باب مستجار) باز شد، و فاطمه وارد کعبه گشت، و دیوار باز شده آن بهم پیوست، و تا سه روز در شریفترین مکان گیتى مهمان خدا شد، و نوزاد خود را به کمک ماموران الهى و حوریان بهشتى به دنیا آورد. مردم تماشاگر، این قضیه شگفت انگیز را دهان به دهان به گوش مردم مکه رساندند، و جمعیت انبوهى دور کعبه گرد آمده و منتظر نتیجه آن بودند، و حتى متصدیان و کلید داران کعبه هر چه تلاش کردند، نتوانستند در کعبه را باز کنند، و لذا جمعیت فراوانى از رفتن به خانه و کار و کسب خود بازمانده، و با شوق و ولع شدید مى‏خواستند با میهمان کعبه دیدار کنند.

    سه روز از این جریان تاریخى گذشت ولى هنوز خبرى از آن به دست نیامد، روز چهارم ناگاه دیوار کعبه از همان مکانى که قبلاً باز شده بود، دوباره باز شد، و در حالى که چشمان مردم خیره شده بود "فاطمه بنت اسد" ـ مادر گرامى امیر المؤمنین ـ  با حالتى شادان و خوشحال از کعبه خارج گشت. مردم تماشاگر دیدند فاطمه مولودى را به بغل گرفته که نور در چهره‏اش متجلى است، آنگاه خطاب به حاضران فرمودند:

    اى مردم! خداوند از میان زنان مخلوقاتش مرا برگزید، و مرا بر زنان ممتاز گذشته برترى داد،  اگر"آسیه" به طور مخفى خدا را پرستش کرد... و اگر"مریم" در هنگام زایمانش از درخت‏ خشکیده رطب چید، خداوند مرا بر آنان و تمام زنان عالمیان در گذشته مقدم داشت، زیرا من فرزندم را در خانه ‏خدا به دنیا آوردم!! و سه روز در آنجا مهمان خدا بودم! و از میوه‏هاى بهشتى و طعام مخصوص الهى پذیرایى مى‏گشتم!! و هنگام خروجم از کعبه خطاب رسید: « اى فاطمه! نام مولود کعبه را "على" بگذار،و من"على اعلى" هستم، من فرزندت را از قدرتم آفریدم، او در بالاى این کعبه اذان مى‏گوید، و بت‏ها را از آنجا پاک مى‏کند، او پیشواى این امت ‏بعد از حبیب من‏«محمد صلى الله علیه و آله‏»است، خوشا به حال کسى که او را دوست داشته و یارى‏اش نماید، واى بر کسى که وى را نافرمانى نموده و حقش را تباه سازد...( الخرائج و الجرائح، ج 1 ،ص 171 ـ مدینة المعاجز،  ص 5 ـ بحار الانوار،  ج 35 ، ص 18، ح 14 و ص 36 ح 37 ـ  الغدیر، ج 6 ، ص 22)

     لازم به توضیح است که جریان ولادت امیر المؤمنین در داخل کعبه را، مرحوم علامه امینى از دهها کتاب معتبر اهل سنت نقل نموده که به بخشى از آنها اشاره مى‏گردد: مروج الذهب، مسعودی، ج 2 ، ص 2ـ تذکرة الخواص الامه، ابن جوزى، ص 7 ـ الفصول المهمة، ص 14 ـ سیره حلبى، ج 1 ص 150 ـ شرح الشفا، ج 1، ص 151 ـ مطالب السؤل، ص 11ـ  نزهة المجالس، ج 2 ، ص 204)

    مولود کعبه بعد از ولادت

    "فاطمه بنت اسد" چون ازکعبه با فرزند عزیزش خارج گشت، نخست پدرش حضرت ابوطالب از آنان استقبال نموده، و میوه دلش را در آغوش گرفت، مولود کعبه در همان لحظات آغاز زندگى‏اش خطاب به پدر ارجمندش گفت: "السلام علیک یا ابتاه و رحمة الله و برکاته"، و ابوطالب نیز جواب سلام على را داده و او را مورد نوازش قرار داد.

    سپس پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وارد خانه ابوطالب شد، و على را در آغوش کشید، و چون چشمان على به چهره مبارک رسول خدا افتاد، به حرکت آمده و تبسم کرد، و با چهره‏اى خندان گفت: "السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله و برکاته"، و آنگاه به دستور رسول اکرم صلى الله علیه و آله شروع به خواندن کتابهاى آسمانى کرد، و از صحف آدم و نوح و ابراهیم آغاز نمود و آیاتى را از زبور و تورات و انجیل قرائت کرد، و در پایان از اول سوره "مؤمنون" تا آیه دهم را با آهنگ زیبا تلاوت فرمود، و بدین طریق عظمت‏خود را به جهان انسانیت نشان داد، و رسول اکرم صلى الله علیه و آله را خوشحال و خشنود ساخت (بحار الانوار، ج 35 ، ص 22 و 37 ـ منتهى الآمال، ص 142 ـ شجره طوبى، ص 219)

    تا جایى که پیامبر خدا(ص) در مورد على علیه السلام فرمودند: " لقد ولد لنا اللیلة مولود یفتح الله علینا به ابوابا کثیرة من النعمة و الرحمة" یعنی همانا خداوند متعال براى ما در این ایام فرزندى عطا فرمودند که در سایه او درهاى زیادى از نعمت و رحمت الهى به روى ما گشوده مى‏گردد.(شرح ابن ابى الحدید ج 4 ص 15)

    دوران کودکى على (ع)

    امیر المؤمنین على علیه السلام تا سن سه سالگى در خانه خویش و در کنار پدر و مادر خود زندگى مى‏کرد، و بسیار مورد تکریم و احترام آنان بود، زیرا على علیه السلام علاوه از نظر فرزندى که محبوب والدین خویشتن بوده است، کمالات و غرایب آن حضرت، از قبیل سخن گفتن در شکم مادر، باز شدن دیوار کعبه به احترام وى، سلام به پدر و مادر و تمام انبیاء الهى به ویژه به رسول خدا، تلاوت قرآن و سایر کتاب‏هاى آسمانى در حضور رسول گرامى اسلام هنگام تولد، همه و همه موقعیت امیر المؤمنین علیه السلام را در میان مردم به ویژه خانواده‏اش دو چندان کرده بود، لذا پدر بزرگوارش در میهمانى تولد "مولود کعبه" همه مردم مکه را به ولیمه او دعوت نمود، و تعداد زیادی شتر و گاو و گوسفند عقیقه کرد...

    على علیه السلام از نظر تربیت‏ خانوادگى فوق العاده بالا و چشمگیر بود، و نیازى به مراقبت افراد عادى نداشت هر چند پدر او رئیس قبائل مکه و متصدى امورکعبه بود و در میان مردم موقعیت ‏بى نظیرى داشت و روى همین ویژگیها بود که پدر او پس از بعثت رسول خدا قویترین حامى و یاور رسول الله(ص) در برابر دشمنان و بد اندیشان به حساب مى‏آمد...

    و مادرش"فاطمه" نیز از زنان پاکدامن و اسوه حقیقت و ایمان به شمار مى‏آمد، و نخستین زنى است از زنان عالم که پس از"خدیجه کبرى" به رسول خدا ایمان آورد.

    آرى امیر المؤمنین هر چند در دوران کودکى بسر مى‏برد، ولى از نظر کمالات انسانى و سجایاى اخلاقى و عصمت و سایر فضائل لازم، هیچگونه کمبودى نداشت، ولى هر چه هست آن حضرت نیاز به کمالات بیشترى داشت، و باید از سر چشمه "وحى" تربیت و تعلیم او تضمین مى‏گردید، و جز آغوش پیامبر، و آن مربى دلسوز و واسطه بین خدا و خلقش، کسى دیگرى هر چند ابو طالب و فاطمه بنت اسد(دو گوهر گرانبها) هم باشند نمى‏توانند کمالى بر کمالات على علیه السلام بیفزایند.

    على تربیت یافته خدا و رسول

    به اعتقاد شیعه و پیروان مکتب بحق ولایت، على امیر المؤمنین و یازده فرزند گرامیش به ترتیب جانشین بلا فصل رسول خدا(ص) و خلیفه الهى در عالم خلقت مى‏باشند، و موظفند علاوه بر حفظ دین و سایر وظایف مهم دیگر، رهبرى و تربیت صحیح توده‏هاى مردم را بر عهده گیرند، بنا بر این تربیت‏خود آنان باید از طریق خدا و منبع وحى صورت گیرد، و با آداب الهى و تربیت پیامبر بزرگ اسلام(ص) متخلق و مؤدب گردند. در این زمینه روایت شده که پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند: من تربیت یافته خدا، و على تربیت یافته من است. (مکارم الاخلاق، ص 17 )

    یعنى رسول خدا بطور مستقیم با آداب الهى تربیت مى‏گردد، و امیر المؤمنین على علیه السلام نیز با همان آداب خداوندى، منتهى از طریق پیامبر عزیز اسلام تربیت مى‏شود.

    در حدیث دیگری می خوانیم که امام علی(ع) می فرمایند: همانا رسول خدا با آداب الهى مؤدب گردیده، و او نیز مرا با همان روش تربیت نموده، و من هم وظیفه دارم مؤمنین و پیروان خویش را به همان کیفیت پرورش داده، و ارزش‏هاى واقعى را ترویج نمایم. (تحف العقول، ص 114 ـ بحار الانوار، ج 77، ص 414 )

    بدین بیان تربیت و ادب مولاى متقیان از طریق منبع وحى و رسالت پیامبر خدا(ص) صورت گرفته است. از اینرو على(ع) تجسم ادب الهى و رسول او مى‏باشد، و سعى دارد دیگران را نیز با همان ارزش‏ها رهبرى فرماید.

    على به خانه پیامبر منتقل مى‏گردد

    چون على علیه السلام متولد گردید، و پیامبر خدا خود را به وى رسانید، آن حضرت خطاب به مادر على علیه السلام فرمودند: گهواره على را در کنار رختخواب من قرار دهید، و پیامبر گرامى شخصا بیشتر امور تربیتى على علیه السلام را بر عهده گرفت، هنگام نیاز، آن فرزند کعبه را شستشوى مى‏داد، و در شیر خوردنش کمک مى‏کرد، و براى اینکه آن طفل را بخواباند گهواره‏اش را حرکت مى‏داد، و با آهنگ دلنواز براى وى مى‏خواند، و گاهى به سینه‏اش مى‏گرفت و مى‏فرمود! این کودک برادر من است، او را به یاورى و ولایت و پناه و پناهندگى برگزیده‏ام او امید و پشتوانه من است، این فرزند عزیز و نوزاد گرامى جانشین و وصى من و شوهر دخترم و امین وصایایم و خلیفه‏ام بعد از من خواهد بود.

    رسول خدا هرگز وى را از خود دور نمى‏گذاشت، و هر کجا مى‏رفت على علیه السلام را با خود مى‏برد، و حتى هنگام رفتن به کوهها و دشت و دره‏ها پیوسته مولود کعبه را همراه داشت. (بحار الانوار، ج 35 ، ص 9 و 10 ـ جلاء العیون، شبر، ج 1 ، ص 243ـ شجره طوبى، ص 219 و 220)

    همچنین نقل شده چون خشکسالى و قحطى عجیبى درجزیرة العرب پدیدار گردید، حضرت ابو طالب با داشتن مسئولیت اجتماعى و عائله‏مندى زیادى در مضیقه مالى قرار گرفت. پیامبر خدا(ص) به  عموهای خود، حمزه و عباس فرمودند: بیائید هر کدام یکى از فرزندان ابو طالب را به خانه خود منتقل کنیم تا زحمت ‏بار زندگى را از دوش وى بکاهیم. آنان نیز پذیرفته و به‏ خانه ابو طالب آمدند و در نتیجه حمزه "جعفرطیار" ، و عباس "طالب" را برگزیدند، و رسول خدا (صلى الله علیه و آله) نیز على را برگزیدند و فرمودند: من کسى را برگزیدم که خداوند او را براى من در مورد شما برگزیده است. (شرح ابن ابى الحدید، ج 1 ، ص 15‌‌ )

    منزلت خاص علی(ع) نزد رسول خدا (ص)

    1- ابن عباس می گوید: رسول خدا(ص) درجاى نماز خود نشسته و گروهى از مهاجر و انصار نزد ایشان بودند که جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت: اى محمد، حضرت حق تو را سلام مى‏رساند و می فرماید: على را فراخوان و او را مقابل خود بنشان. جبرئیل علیه السلام به آسمان بالا رفت، پیامبر(ص) على را فراخواند و مقابل خود نشاند. جبرئیل بار دیگر فرود آمد و طبقى از خرما همراه داشت، آن را میان آن دو نهاد و گفت: بخورید. هر دو خوردند، سپس طشت و ابریقى حاضر ساخت و گفت: اى رسول خدا ـ که درود خدا بر تو و خاندانت باد ـ خداوند تو را امر مى‏کند که آب بر دست على بن ابى طالب بریزى. پیامبر(ص) فرمود: گوش به فرمان و مطیع خدایم و آنچه پروردگارم فرموده انجام مى‏دهم. ابریق را برگرفت و ایستاده آب بر دست على بن ابى طالب علیه السلام مى‏ریخت . على علیه السلام عرضه داشت: اى رسول خدا، من سزاوارترم که آب بر دست شما ریزم، فرمود: اى على، خداوند مرا بدین کار دستور داده است. آن گاه هر چه آب بر دست على علیه السلام مى‏ریخت قطره‏اى از آن در طشت نمى‏چکید. على علیه السلام عرضه داشت: اى رسول خدا، نمى‏بینم که چیزى از آب در طشت بریزد؟! فرمود:اى على، فرشتگان در گرفتن آبى که از دست تومى‏چکد با هم مسابقه مى‏دهند و با آن چهره خود را مى‏شویند و بدان تبرک مى‏جویند! ( بحار الانوار، ج 39، ص 121)

    2- نقل شده که پیامبراکرم(ص) داخل خانه فاطمه علیها السلام شد و فرمود: اى فاطمه، امروز پدرت میهمان توست. فاطمه علیها السلام گفت: پدر جان! حسن و حسین از من خوراکى خواسته‏اند و من چیزى نداشتم که براى خوردن به آنان دهم. سپس پیامبر(ص) داخل شد و در کنار على و حسن و حسین و فاطمه علیهم السلام نشست و فاطمه سرگردان مانده بود و نمى‏دانست چه کند!

    پیامبر(ص) لختى به آسمان نگریست که جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت: اى محمد، خداى برتر و والا سلامت مى‏رساند و تو را تحیت و گرامیداشتى ویژه مى‏فرستد و گوید: به على و فاطمه و حسن و حسین بگو که از میوه‏هاى بهشت چه میل دارند؟ پیامبر(ص) یک یک آنان را صدا زد و فرمود: خداوند دانست که شما گرسنه‏اید، اینک از میوه‏هاى بهشت چه میل دارید؟

    آنان به خاطر شرم از پیامبر(ص) لب فرو بستند و پاسخى ندادند. حسین علیه السلام گفت: پدرم اى امیر مؤمنان، مادرم اى سرور زنان بهشت و برادرم اى حسن پاک، آیا اجازه مى‏دهید که من از میوه‏هاى بهشت برگزینم؟ همه گفتند: اى حسین،بگو که به انتخاب تو خشنودیم. حسین گفت: اى رسول خدا، به جبرئیل بگو ما خرماى تازه میل داریم. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: خدا این را مى‏داند. آن گاه فرمود: اى فاطمه، برخیز و به داخل اتاق برو و آنچه آنجا هست بیاور. فاطمه علیها السلام به داخل رفت، طبقى دید از بلور که حوله‏اى سبز بر روى آن کشیده شده و در آن خرماى تازه در غیر فصل خود قرار دارد. پیامبر(ص)  فرمود: اى فاطمه، این از کجاست؟ گفت: از سوى خدا، که خداوند هر که را خواهد بى‏حساب روزى‏مى‏دهد.

    پیامبر(ص) برخاست و آن را گرفت و نزد همه نهاد. سپس بسم الله گفت و یک دانه خرما برداشت و در دهان حسین نهاد و فرمود: گوارایت باد اى حسین. سپس دانه دیگرى برداشت و در دهان حسن نهاد و فرمود: گوارایت باد اى حسن. آن گاه دانه سوم را برداشت و در دهان فاطمه نهاد و فرمود: گوارایت باد اى فاطمه. و دانه چهارم را برداشت و در دهان على نهاد و فرمود: گوارایت باد اى على.  آن گاه دانه دیگرى به على داد و ‏می فرمود: گوارایت باد اى على. آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم برخاست و دوباره نشست، سپس همگى از آن خرما خوردند، چون دست کشیدند و سیر شدند ظرف خرما به فرمان خدا به آسمان بالا رفت .

    فاطمه علیها السلام عرض کرد: پدر جان، امروز کار شگفتى از شما دیدم! فرمود: اى فاطمه خرماى اول را که در دهان حسین نهادم و گوارا بادش گفتم بدان جهت بود که شنیدم میکائیل و اسرافیل مى‏گفتند: گوارایت باد اى حسین، من هم با آنان موافقت کردم. خرماى دوم را که در دهان حسن نهادم شنیدم جبرئیل و میکائیل گوارا باد گفتند من هم به موافقت آنها گفتم. خرماى سوم را که در دهان توـ اى فاطمه ـ نهادم شنیدم که حور العین با سرور و شادى در حالى که از بهشت به سوى ما سرکشیده بودند گوارا باد مى‏گفتند، من نیز به موافقت آنان گفتم. خرماى چهارم را که در دهان على نهادم ندایى از سوى خداى سبحان شنیدم که گوارا باد مى‏گفت، من نیز به موافقت او گفتم. سپس چند دانه پى در پى به على دادم و پیوسته صداى خداى سبحان را مى‏شنیدم که گوارا باد مى‏گفت. به همین دلیل براى تجلیل پروردگار عزت برخاستم، و شنیدم که مى‏فرمود: اى محمد، به عزت و جلالم سوگند که اگر از این لحظه تا روز قیامت به على دانه خرما مى‏دادى من‏هم بلاانقطاع به او گوارا باد مى‏گفتم. ( بحار الانوار، ج 43، ص 310)

    محبوبترین بندگان

    او بنده خداست ولى محبوبترین آنهاست. زیرا او بیشترین و خالصانه‏ترین عبادات را در بین امت داشت. گویند اینکه او را ابو تراب نامیده‏اند بدان خاطر است که او عبادات و نمازهاى فراوان انجام مى‏داد و پیشانیش همه گاه خاک آلود به علت‏ سجده‏هاى طولانى و مکررش بود!

    "ام ایمن" مرغى را بریان کرده و براى رسول صلى الله علیه و آله آن را هدیه آورد و عرض کرد اى رسول خدا، من خود این مرغ را تهیه کرده و خود آن را پخته‏ام و براى شما آورده‏ام. پیامبر(ص)  آن هدیه را قبول کرد و دعا کرد: خداوندا محبوبترین بندگانت را برسان که در این غذا با من هم سفره شود. در همان لحظه صدای در زدن آمد. "انس" با این آرزو که خدایا این محبوب از انصار باشد در را باز کرد، دید على علیه السلام است. عذر آورد که پیامبر فعلا سرگرم کار است و کسى را نمى‏پذیرد. بار دیگر دعاى پیامبر صلى الله علیه و آله و صداى در بلند شد و انس در را باز کرد و على بود و همان عذر را ذکر و على را رد کرد.

     بار سوم در زدند و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود اى انس، در را باز کن، تو اول کسى نیستى که قومت را دوست مى‏دارى. او از انصار نیست. انس مى‏گوید این بار رفتم و على علیه السلام را آوردم و او با پیامبر صلى الله علیه و آله هم سفره و هم غذا شد. (مستدرک صحیحین، ج 3، ص 131)

    جلوه‏هاى عبادت على علیه السلام

    ما على علیه السلام را ندیدیم و از حالات او در عبادت آگاهى نداریم ولى آنها که تصادفا او را در برخى از حالات عبادتش دیده‏اند نقل‏هاى حیرت انگیز دارند که مطالعه آنها در کتب راویان دلها را مى‏لرزاند.

    "ابو درداء" نمونه‏اى از حال عبادت او را این گونه شرح مى‏دهد. سحرگاهان او را در حال قرائت قرآن در نخلستان دیدم که قرآن مى‏خواند و اشک مى‏ریخت. و هم او را در اواخر شب دیدم، واله و مبهوت، از خود بیخود شده، که اشک مى‏ریخت و جزع  و بیتابى مى‏کرد. از شدت بیحالى بر روى زمین افتاد و خاموش شد. به بالاى سرش شتافتم و او را چون چوبى خشک بر زمین دیدم. حرکتش دادم، دیدم تکان نمى‏خورد. گفتم همه از خدائیم و بازگشت ما به سوى خداست، به خدا قسم على علیه السلام از دنیا رفت.

    گفتم بهتر است آن را به فاطمه علیها السلام خبر دهم، به در خانه‏اش رفتم و در زدم. فاطمه پرسید «کیستى؟» گفتم ابو درداء خادم درگاه شمایم. «چه خبر است در این وقت‏شب؟ »گفتم بانوى من سرت به سلامت‏باشد،على از دنیا رفته است. پرسید «او را در چه حالتى یافتى؟» گفتم در حال عبادت. فرمود: « على علیه السلام نمرده است. او از خوف‏خدا غش کرده .م(امالى، مجلس 18)

    عبادت ناشى از ایمان

    على علیه السلام خدا را باور داشت. مى‏دانست‏ خدا و حساب و معاد حق است. همه چیز براى او عینى شده بود و خدا را در همه جا و همه چیز مى‏دید. خود فرمود: هیچ پدیده‏اى را ندیدم جز آنکه خداى را قبل از آن، با آن و پس از آن دیده‏ام. "ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله و معه و بعده". (قصار نهج البلاغه)

     عبادت او سر آمد بود و در این مساله همین بس که در نماز در سجده ضربه خورد و فرقش شکافت ولى دست از نماز برنداشت و نماز را تمام کرد. پس از ضربه خوردن او را به خانه مى‏بردند. نظرى به طلوع فجر افکند و فرمود: اى صبح، تو شاهد باش که تنها در این لحظه و اولین بار است که على علیه السلام را دراز کشیده مى‏بینى!!. و بدین خاطر است که امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید چه کسى مى‏تواند چون على علیه السلام خدا را عبادت کند: و من یقدر على عبادة جدى على بن ابیطالب.

    او اهل عشق و مناجات عاشقانه بود. چشمانش از شوق دیدار خداگریان بود. و زیبائى و خلوص عبادت را پس از پیامبر تنها در زندگى على(ع) مى‏شد مشاهده کرد. رسول خدا صلى الله علیه و آله در شان ایمانش فرمود: اگر همه آسمانها و زمین را در یک کفه ترازو و ایمان على علیه السلام را در کفه‏اى دیگر بگذارند کفه ایمان على بیشتر سنگینى خواهد کرد. (غایة المرام، ص 509)

    غرق در عبادت

    او در عبادت چنان اوج مى‏گرفت، که مى‏توان گفت از جهان و آنچه در آن است غافل مى‏شد و براى عده‏اى بسیار از مردم این باور نکردنى است که در حال نماز تیر از پایش بدر آوردند و او از دردش ننالد و حتى بگوید که متوجه آن نبودم‏. مگر ممکن است‏ یک انسان از نظر اوج روحى و کمالات نفسانى تا این درجه به پیش رود؟

    او در حال وضو گرفتن مى‏لرزید و در حال نماز رعشه براندام داشت. در ذکر "لبیک" رنگ از رخساره‏اش مى‏پرید. از احساس کوچکى خود در پیشگاه خداوند همه گاه احساس شرم مى‏کرد.

    او در عبادت و عمل، در مسیر زندگى خداى را چنان شاهد و حاضر مى‏دید که مى‏فرمود اگر پرده‏ها را بردارند، چیزى بر یقین من اضافه نخواهد شد. "لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا". و هم مى‏فرمود: خدائى را که با چشم دل نبینم او را عبادت نمى‏کنم و تا حال هم عبادت نکرده‏ام. " لم اعبد ربا لم اره".

    و به همین خاطر على علیه السلام همه جا را محضر خدا مى‏کند و دامنه عبادتش را به همه جا مى‏کشاند، مسجد، کوچه، خیابان، بازار، میدان جنگ، محیط خانه و همه جا براى او معبد است و بدین سان هیچ لحظه‏اى بر على نمى‏گذرد جز آنکه آن لحظه در عبادت سپرى مى‏شود.

    رأفت و مهربانی على علیه السلام

    على علیه السلام مظهر محبت و عاطفه بود، او رنج میکشید و کار میکرد و سر انجام مزد کار خود را صرف بیچارگان و درماندگان مى‏نمود.

    وی براى نیازمندان و ستمکشان پناهگاه بزرگى بود. او پدر یتیمان و فریاد رس بیوه زنان و دستگیر درماندگان و یاور ضعیفان بود. در زمان خلافت‏ خود شبها از خانه بیرون میآمد و در تاریکى شب خرما و نان براى مساکین و بیوه زنان مى‏برد و بصورت مرد نا شناس از در خانه آنها آذوقه و پول میداد بدون اینکه کسى بشناسد که این مرد خیر و نوع پرور کیست؟

    على علیه السلام هر کجا یتیمى میدید مانند پدرى مهربان دست نوازش بسر او میکشید و برایش خوراک و پوشاک میداد. آنحضرت روزى در کوچه میرفت زنى را دید که مشک آب بر دوش گرفته و بخانه مى‏برد و از سنگینى مشک ناراحت‏بود. على علیه السلام مشک را از زن گرفت و به منزل وى رسانید و از طرز معیشت زن جویا شد. آن زن بدون اینکه او را بشناسد گفت ‏شوهرم از جانب على به ماموریت جنگى رفت و بشهادت رسید. و من از روى ناچارى براى تهیه معاش خود و بچه‏هایم بخدمتگزارى مردم پرداختم. على علیه السلام از شنیدن این سخن خاطر مبارکش دیگر گونه شد و شب را با ناراحتى بسر برد چون صبح شد زنبیلى از آرد و خرما برداشت و بخانه آنزن رفت و گفت من همان کسى هستم که در آوردن مشک آب بتو کمک کردم. زن آذوقه را گرفت و از او تشکر نمود و گفت: ‏خدا میان من و على حکم کند که فرزندان من یتیم و بى غذا مانده‏اند.

     على علیه السلام وارد خانه شد و فرمود من براى خدمت تو و کسب ثواب حاضر هستم. من کودکان ترا نگه میدارم و تو نان بپز. آن زن مشغول پختن نان شد و على علیه السلام هم کودکان یتیم را روى زانوى خود نشانید و در حالیکه اشک از چشمان مبارکش فرو میغلطید خرما به دهان آنها میگذاشت و میفرمود: اى بچه‏هاى من،اگر على نتوانسته است‏بکار شما برسد او را حلال کنید که وى تعمدى نداشته است.

    چون تنور روشن شد و حرارت آن به صورت مبارک آنجناب رسید پیش خود گفت: اى على گرمى آتش را بچش و از حرارت آتش دوزخ بیمناک باش، اینست‏سزاى کسى که از حال یتیمان و بیوه زنان بى خبر باشد!

    در اینموقع زن همسایه وارد شد و حضرت را شناخت و به صاحب خانه گفت واى بر تو این على است که تو او را به کار وا داشته‏اى! آن زن پیش على علیه السلام شتافت و عرض کرد چقدر زن بیشرمی باشم که چنین گستاخى نموده و امیرالمؤمنین را بکار وا داشته‏ام، از تقصیر من در گذر. على علیه السلام فرمود: تو را در اینکار تقصیرى نیست‏ بلکه وظیفه من است که باید به کار یتیمان و بیوه زنان رسیدگى کنم. (بحار الانوار، جلد 41 ، ص 52).

    على علیه السلام در حسن سلوک و رفتار با مردم چنان فروتن و مهربان بود که حدى بر آن نمی توان تصور نمود. او کریم و نجیب و اصیل و با عاطفه بود و بزرگواریش زبان زد خاص و عام بود و دشمنانش نیز او را بدارا بودن چنین خصال کریمه میستودند.

    کلام آخر

    شخصیت عظیم و گسترده امیر المؤمنین على علیه السلام وسیعتر و متنوعتر از این است که یک فرد بتواند در همه جوانب و نواحى آن وارد شود و توسن اندیشه را به جولان آورد. براى یک فرد، حد اکثرى که میسر است این است که یک یا چند ناحیه معین و محدود را براى مطالعه و بررسى انتخاب کند و به همان قناعت ورزد.

    یکى از صفات این شخصیت عظیم، صفت تأثیر او بر روى انسانها به شکل مثبت‏ یا منفى است و به عبارت دیگر "جاذبه و دافعه"  نیرومند اوست که هنوز هم نقش فعال خود را ایفا مى‏نماید و در این کتاب درباره‏اش گفتگو شده است.

    شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازى در روحها و جانها یکسان نیست. به هر نسبت که شخصیت حقیرتر است کمتر خاطرها را به خود مشغول مى‏دارد و در دلها هیجان و موج ایجاد مى‏کند، و هر چه عظیمتر و پرنیروتر است ‏خاطره انگیزتر و عکس العمل سازتر است، خواه عکس العمل موافق یا مخالف.

    شخصیتهاى خاطره انگیز و عکس العمل ساز، زیاد بر سر زبانها مى‏افتند، موضوع مشاجره‏ها و مجادله‏ها قرار مى‏گیرند، سوژه شعر و نقاشى و هنرهاى دیگر واقع مى‏شوند، قهرمان داستانها و نوشته‏ها مى‏گردند. اینها همه، چیزهایى است که در مورد على علیه السلام به حد اعلى وجود دارد و او در این جهت ‏بى‏رقیب و یا بسیار کم رقیب است. گویند محمد بن شهر آشوب مازندرانى ـ که از اکابر علماى امامیه در قرن هفتم است ـ هنگامى که کتاب معروف مناقب را تالیف مى‏کرد، هزار کتاب به نام "مناقب"  که همه درباره على علیه السلام نوشته شده بود در کتابخانه خویش داشت. این یک نمونه مى‏رساند که شخصیت والاى مولى در طول تاریخ چقدر خاطرها را مشغول مى‏داشته است.

    امتیاز اساسى على علیه السلام و سایر مردانى که از پرتو حق روشن بوده‏اند این است که علاوه بر مشغول داشتن خاطرها و سرگرم کردن اندیشه‏ها، به دلها و روحها نور و حرارت و عشق و نشاط و ایمان و استحکام مى‏بخشند.

    فیلسوفانى مانند سقراط  و افلاطون و ارسطو و بوعلى و دکارت نیز قهرمان تسخیر اندیشه‏ها و سرگرم کردن خاطرها هستند. رهبران انقلابهاى اجتماعى مخصوصا در دو قرن اخیر، علاوه بر این،نوعى تعصب در پیروان خود به وجود آوردند. مشایخ عرفان پیروان خویش را احیانا آنچنان وارد مرحله "تسلیم" مى‏کنند که اگر پیر مغان اشارت کند سجاده به مى رنگین مى‏نمایند. اما در هیچ کدام از آنها گرمى و حرارت توام با نرمى و لطافت و صفا و رقتى که در پیروان على، تاریخ نشان مى‏دهد نمى‏بینیم. اگر صوفیه از دراویش، لشکرى جرار و مجاهدانى کار آمد ساختند، با نام على کردند نه به نام خودشان.

    حسن و زیبایى معنوى که محبت و خلوص ایجاد مى‏کند از یک مقوله است، و سیادت و منفعت و مصلحت زندگى که کالاى رهبران اجتماعى، و یا عقل و فلسفه که کالاى فیلسوف است، و یا اثبات سلطه و اقتدار که کالاى عارف است، از مقوله‏هاى دیگر.معروف است که یکى از شاگردان بوعلى سینا به استاد مى‏گفت اگر تو با این فهم و هوش خارق العاده مدعى نبوت شوى، مردم به تو مى‏گروند، و بوعلى سکوت کرد. تا در سفرى در فصل زمستان که با هم بودند، سحرگاه بوعلى از خواب بیدار شد و شاگرد را بیدار کرد و گفت: تشنه‏ام، قدرى آب بیاور. شاگرد تعلل کرد و شروع کرد به عذر تراشیدن. هر چه بوعلى اصرار کرد، شاگرد حاضر نشد در آن زمستان سرد بستر گرم را ترک کند. در همین وقت فریاد مؤذن از بالاى مأذنه بلند شد که ‏«الله اکبر،اشهد ان لا اله الا الله،اشهد ان محمدا رسول الله‏» بوعلى فرصت را مناسب دید که جواب شاگرد را بدهد. گفت: تو که مدعى بودى اگر من ادعاى پیغمبرى کنم مردم ایمان خواهند آورد، اکنون ببین فرمان حضورى من به تو که سالها شاگرد من بوده‏اى و از درس من بهره برده‏اى آنقدر نفوذ ندارد که لحظه‏اى بستر گرم را ترک کنى و آبى به من بدهى، اما این مرد مؤذن پس از چهار صد سال فرمان پیغمبر را اطاعت کرده، از بستر گرم خارج شده و رفته بر روى این بلندى و به وحدانیت‏ خدا و رسالت او گواهى مى‏دهد. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا!

    آرى فیلسوفان شاگرد مى‏سازند نه پیرو، رهبران اجتماعى پیروان متعصب مى‏سازند نه انسانهاى مهذب، اقطاب و مشایخ عرفان ارباب تسلیم مى‏سازند نه مؤمن مجاهد فعال.

    در على، هم خاصیت فیلسوف است و هم خاصیت رهبر انقلابى و هم خاصیت پیر طریقت و هم خاصیتى از نوع خاصیت پیامبران. مکتب او، هم مکتب عقل و اندیشه است و هم مکتب ثوره و انقلاب و هم مکتب تسلیم و انضباط و هم مکتب حسن و زیبایى و جذبه و حرکت.

    على علیه السلام پیش از آنکه امام عادل براى دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصا موجودى متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود. هم اندیشه‏اى عمیق و دور رس داشت و هم عواطفى رقیق و سرشار. کمال جسم و کمال روح را توام داشت. شب، هنگام عبادت از ما سوى مى‏برید و روز در متن اجتماع فعالیت مى‏کرد. روزها چشم انسانها مواسات و از خود گذشتگى‏هاى او را مى‏دید و گوشهایشان پند و اندرزها و گفتارهاى حکیمانه‏اش را مى‏شنید، و شب چشم ستارگان اشکهاى عابدانه‏اش را مى‏دید و گوش آسمان مناجاتهاى عاشقانه‏اش را مى‏شنید. هم مفتى بود و هم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعى، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضى بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده. بالاخره به تمام معنى یک انسان کامل بود با همه زیبایی هایش.

    ( استاد شهید مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، جلد 16 ، صفحه 215 )



  • نویسنده: احمد(شنبه 87/10/7 ساعت 7:56 صبح)

  • نظرات دیگران ( )

  •   نیم نگاهی به زندگینامه امام رضا علیه السلام
  •  نیم نگاهی به زندگینامه امام رضا علیه السلام 

    امامت ثامن الحجج علیه السلام

    پذیرش امامت حضرت رضا علیه السلام از جانب احمد بن موسى علیه السلام

    امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از امامت

    موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون

    گفتگوى امام رضا علیه السلام با جاثلیق

    گوشه هایى از صفات و ویژگى هاى على بن موسىعلیه السلام

    سخنانى از امام رضا علیه السلام

    حدیث سلسلة الذهب

    امام و امامت از دیدگاه امام رضا علیه السلام

    امام على بن موسى الرضا علیه السلام بنا به نقل کلینى و شیخ مفید در یازدهم ذیقعده سال 148 هـ ق در مدینه منوره تولد یافت. پدرش موسى بن جعفرعلیه السلام و مادرش نجمه خاتون بود. گویند نجمه رادرآغاز تکتم مى نامیدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهره لقب دادند. شیخ مفید و کلینى از هشام بن احمد نقل کرده اند که گفت:

    کنیه امام هشتم، ابوالحسن مى‌باشد و آن حضرت را ابوالحسن الثانى مىگویند. مشهورترین لقب او رضا و القاب و عناوین دیگرى نیز مانند صابر، فاضل، وفى، رضى و... براى آن حضرت نقل شده است. بزنطى گوید امام جواد مىفرمود حق تعالى پدرم را به «رضا» مسمى گردانید براى این که او پسندیده خدا بود در آسمان و پسندیده رسول و ائمه اطهار بود در زمین و همه از او خشنود بودند و او را براى امامت پسندیدند.

    بزنطى در ادامه مى گوید: عرض کردم مگر همه پدران شما پسندیده خدا و رسول و امامان نبوده‌اند. فرمود بلى. گفتم: پس چرا فقط او را در میان آنها به این نام ملقب گردانیدند؟ فرمود: براى این که از او دوست و دشمن هر دو راضى بودند و اتفاق دوست و دشمن بر خشنودى، مخصوص آن حضرت بود، بدین جهت او را بدین اسم مخصوص گردانیدند.

    امام به کسى گفته مى شود که ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.

    حضرت دوران کودکى و جوانى را در مدینه طیبه که مهبط وحى بود در خدمت پدر بزرگوارش سپرى کرد و مستقیماً تحت تعلیم و تربیت امام هفتم قرار گرفت و علوم و معارف و اخلاق و تربیتى را که حضرت کاظم از پدرانش به ارث برده بود، به او آموخت. حدود 35 سال در سایه پدر زیست و از خرمن فیضش خوشه‌ها چید. در این مدت، استعداد خدادادى خود را براى پذیرش مقام امامت که منصب الهى است به ظهور رسانید و پدرش نیز در دوران حیات خود مکرر بدین مطلب اشاره کرد و از بین تمام فرزندان خویش او را به فرمان الهى براى جانشینى خود معرفى کرد. دانشمند لبنانى، احمد مغنیه، در خصوص این دوران از زندگانى امام رضا چنین مى نویسد:

    امام هشتم 35 سال در حیات پدر بزرگوارش زندگانى کرد که قسمت اعظم آن در دوره هارون الرشید بود و پدرش در حبس هارون بود. گاهى در زندان بغداد و گاهى در زندان بصره عمر مبارکش مى گذشت. امام رضا این ظلم‌ها را مىدید و سر بر زانو غم نهاده و نمى توانست به کسى اظهار دارد. روزگارامامرضا بسیار شبیه به روزگار پدران او بود که یک سر آن به على بن ابیطالب  و طرف دیگرش متصل به ائمه اطهارعلیهم السلام بود.

       امامت ثامن الحجج علیه السلام 

    امام به کسى گفته مى شود که ریاست و رهبرى جامعه اسلامى را از جهات سه گانه: حکومت، بیان معارف و احکام دینى و رهبرى و ارشاد حیات معنوى مردم را به عهده مى گیرد. و در عقیده شیعه، چنین کسى باید از جانب خدا تعیین و به مردم ابلاغ شود.

    امام رضا علیه السلام خود در حدیثى طولانى که کلینى آن را در کافى نقل کرده صفات و ویژگىهایى را براى امام بیان مى کند و اشاره مى کند که منصب امامت مانند مقام نبوت منشأ الهى دارد و امام نیز باید از جانب خداوند تعیین و به وسیله پیامبر یا امام قبلى به مردم معرفى شود. چنان که امام اول، امیرالمؤمنین على علیه السلام مطابق آیه تبلیغ در غدیر خم به وسیله پیامبر اکرم به مردم معرفى و ابلاغ شد و امامان بعدى نیز علاوه بر این که نبى گرامى برابر احادیث موجود در کتب فریقین با مشخصات کامل تا امام دوازدهم نام برده است، هر امامى نیز امام بعد از خود را با نص صریح و قطعى معرفى مى کرده است.

    لا اله‌الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابی؛لا اله الا الله دژ استوار من است، پس هر کس در این حصار وارد شود از عذابم محفوظ است.

    امام چند قدمى حرکت کردند و سپس برگشت و فرمود: بشرطها و انا من شروطها، به شرط هاى آن و من از جمله شرط هاى آن هستم.

     امام کاظم  نیز در موارد متعددى به امامت حضرت رضا  پس از خود تصریح فرموده بود، از جمله داوود رقى گوید: به موسى بن جعفر عرض کردم پدرم فداى تو باد، من به سن کهولت رسیده‌ام و مىترسم پیش آمدى برایم روى دهد و دیگر شما را نبینم، لذا مىخواهم مرا از امام بعد از خود خبر دهید. حضرت فرمود: پسرم على امام بعد از من است.

    نصربن قابوس مىگوید: به حضرت ابى ابراهیم، موسى بن جعفرعلیه السلام عرض کردم که من از پدرت (امام صادق) پرسیدم که امام پس از شما کیست، شما را معرفى کرد و هنگامى که آن حضرت رحلت فرمود، مردم پراکنده شدند ولى من و یارانم به شما معتقد شدیم، شما نیز امام پس از خود را به من معرفى فرمایید. امام کاظم علیه السلام  فرمود: فلانى. (امام رضا را نام برد)

    در عین حال با همه این نصوصى که به امامت حضرت رضا علیه السلام تصریح دارد، پاره‌اى از شیعیان و حتى نواب امام کاظم بعد از شهادت حضرت، از پذیرش امامت امام رضا علیه السلام استنکاف کردند و به اصطلاح در امام کاظم علیه السلام توقف کردند و به «واقفیه» مشهور شدند. اینان مىگفتند: امام موسى بن جعفر بدرود زندگى نگفته، بلکه مانند عیسى بن مریم به آسمان رفته است و مهدى موعود او است و به زودى باز مىگردد و بعد از وى هیچ امامى وجود نخواهد داشت. به همین جهت امامت امام رضا و جانشینى آن حضرت را نپذیرفتند و متأسفانه اکثر اینان که چنین مى گفتند از بزرگان شیعه بودند. نویسنده معروف، هاشم معروف الحسینى در این باره مىنویسد:

    بیشتر منابع تأکید دارند که آنهایى که در حضرت موسى بن جعفرعلیهماالسلام توقف کردند و به امامت امام رضا قائل نشدند (هفت امامىها) در شمار بزرگان و سرشناسان صحابه امام کاظم بودند که وفات آن حضرت را منکر شدند و مدعى شدند که او (امام هفتم) قائم آل محمد است و غیبتش از میان قوم خود مانند غیبت موسى بن عمران است.

    یکى دیگر از نویسندگان درباره علت توقف آنان چنین مى نویسد: امام موسى بن جعفر نمایندگانى داشت که سهم امام و مالیات اسلامى شیعیان را به نیابت از آن حضرت مى گرفتند ودر فرصت مناسب به دست امام مىرساندند و یا با اجازه او در موارد مجاز مصرف مىکردند. آنگاه که امام کاظم علیه السلام در زندان هارون الرشید به شهادت رسید، نزد نمایندگانش اموال فراوانى گرد آمده بود تا جایى که نزد زیاد بن مروان قندى هفتاد هزار و نزد على بن حمزه سى هزار دینار جمع شده بود و همین اموال موجبات لغزش و انحراف این نمایندگان را بهوجود آورد و سر انجام به خاطر تصاحب اموال، بر امامت موسى بن جعفر توقف و امامت حضرت رضا را انکار کردند و این دوستان فرصت طلب جریان انحرافى واقفیه را پىریزى کردند.

    یونس بن عبدالرحمن که از شخصیت‌هاى بزرگ شیعى بود و در صحنه‌هاى علمى و مبارزاتى در مکتب اهل بیت عصمت، گام‌هاى بلنى را برداشته بود مى گوید:

    چون این حرکت انحرافى را مشاهده کردم و براى من حقیقت امر مبنى بر انحراف واقفیه و اثبات امامت على بن موسى‌الرضا علیه السلام آشکار گردید، به افشاگرى علیه این باند دنیاپرست زبان گشودم و مردم را از افتادن به دام انحراف واقفیه بر حذر داشتم و به صراط مستقیم امامت که در شخصیت با عظمت حضرت رضا علیه السلام تجلى یافته بود دعوت کردم. دو تن از رهبران جریان واقفیه، زیاد قندى و على بن ابى حمزه، چون از موضع گیرى من اطلاع پیدا کردند طى پیامى به من اظهار داشتند که اگر انگیزه‌ات  از مخالفت با ما ثروت است، ما تو را بى نیاز مى کنیم و ده هزار دینار براى من ضمانت کردند، به شرط آن که از مخالفت با آنها دست بردارم و مردم را به امامت حضرت رضا دعوت نکنم. من به آن دو گفت: ما خود از امام صادق  و امام باقر  روایت کرده‌ایم که فرمود:

    اذا ظهرت البدع فعلى العالم ان یظهر علمه، فان لم یفعل سلب نور الایمان: هر گاه بدعت‌ها آشکار گردد، بر شخص دانشمند آگاه واجب است که علم ودانش (حقیقت) خود را آشکار سازد و در صورتى که چنین نکند نور ایمان از وى گرفته مى شود.

    تا کسى سه خصلت در او نباشد مؤمن نیست؛ سنتى از پروردگارش و سنتى از پیغمبرش و سنتى از امامش؛ پس سنتى که از پروردگارش باید داشته باشد راز پوشى است و سنتى که از پیغمبرش باید داشته باشد مدارا کردن با مردم است و سنتى که از امامش باید بیاموزد شکیبایى کردن در شدت و سختى است.

    من هرگز جهاد و مبارزه با بدعت را رها نمى کنم. در نتیجه آن دو مرا ناسزا گفتند و آشکارا بناى دشمنى با من گذاشتند.

    منصور بن یونس برزج یکى دیگر از کسانى بود که دنیادوستى و حب مال او را از مسیر حقیقت منحرف ساخت. نزد او به عنوان نماینده امام کاظم علیه السلام اموال فراوانى جمع شده بود. و چون امام هفتم به شهادت رسید، اموال را به جانشین آن حضرت، امام رضا علیه السلام تحویل نداد و مقدار قابل توجهى از سهم مبارک امام را تصاحب کرد. خود همین منصور بن یونس مى گوید:

    روزى خدمت امام کاظم علیه السلام رسیدم، حضرت به من فرمود: اى منصور! آیا مى دانى مى خواهم چه مطلب جدیدى را براى تو بگویم؟

    عرض کردم. نه آقا نمى دانم.

    فرمود: فرزندم على را وصى و جانشین بعد از خود قرار داده‌ام. پس به نزد او برو و این جانشینى را به او تبریک بگو و نیز به او برسان که این کار به دستور من است. منصور بن یونس بر طبق دستور امام کاظم علیه‌السلام نزد حضرت رضا علیه السلام رفت و وصایت و خلافت آن حضرت را به وى تبریک گفت و در واقع با او بیعت کرد. ولى همین منصور برزج از کسانى بود که بعد از شهادت موسى بن جعفرعلیه السلام به خاطر تصاحب اموال فراوانى که نزد او جمع گردیده بود بیعت شکنى کرد و امامت امام رضا علیه السلام را منکر شد.

    طبرسى نیز سبب توقف و انکار فوت امام کاظم علیه السلام را از سوى واقفیه چنین مىنویسد: سبب ظاهرى این اشکال تراشىها طمع در اموال و امانت‌هایى بود که در زمان زندانى بودن امام کاظم علیه‌السلام پیش بعضى از اصحاب آن حضرت جمع شده بود. این موضوع، آنان را به انکار وفات آن حضرت و ادعاى زنده بودن او و انکار جانشینى براى وى و انکار نص در این رابطه واداشت.

    خود حضرت رضا علیه السلام در خصوص ابن سراج که یکى از همین جماعت واقفیه بود، مىفرماید: اما ابن سراج آنچه باعث مخالفتش با ما و خروجش از اطاعت حق گردید، این بود که به مال فراوانى از پدرم که نزد او بود تجاوز کرده و در حیات او آن ثروت را خورد... به جانم سوگند، تعلل ورزیدن ابن سراج هیچ دلیلى جز خوردن آن ثروت فراوان نداشت.

    و در مورد ابن حمزه، فرمود: او دچار تأویل شد که به درستى نشناخته بود و دانشش را نداشت. با این حال تأویل خود را به مردم القاء کرد و بر سر آن لجاجت کرد.

    امام رضا علیه السلام چندین بار با اینان مناظره کرد، تعدادى از آنها از ایده باطل خود دست برداشتند و گروهى چون ابن حمزه بطائنى، زیاد قندى، ابن سراج و دیگران نسبت به آن اصرار ورزیدند و امام ایشان را لعنت کرد. کشى در رجال خود بعضى از این مناظرات را نقل کرده است.

      پذیرش امامت حضرت رضا علیه السلام از جانب احمد بن موسى علیه السلام 

    یکى از برادران بلند مقام حضرت رضا علیه السلام، احمدبن موسى علیه السلام است (معروف به شاه چراغ مرقد شریفش در شیراز مىباشد) این شخصیت بزرگوار مورد احترام مردم بود، حتى پس از شایع شدن شهادت حضرت موسى بن جعفرعلیهماالسلام در مدینه، جمعى در مدینه به عنوان پذیرش امامت او به در خانه (ام احمد) آمدند، و همراه «احمد بن موسى(علیه السلام)» به مسجد رفتند، از آنجا که «احمد بن موسى» داراى کرامات و مقامات ارجمند بود، مردم تصور مىکردند، امام بعد از امام کاظم علیه السلام اوست، با او به عنوان امام بیعت کردند، او از مردم بیعت گرفت و سپس بالاى منبر رفت و خطبه‌اى در نهایت فصاحت و بلاغت خواند، سپس فرمود:« اى مردم! شما همه با من بیعت کردید، ولى بدانید من با برادرم «على بن موسى(علیه السلام)» بیعت کرده‌ام، او امام و جانشین پدرم مى باشد، او ولى خداست، و بر من و شما از جانب خدا و رسولش واجب است که هر چه او به ما امر مى کند، اطاعت کنیم.»

    حضرت علیه السلام در پاسخ مردى که به وى گفت بود« به خدا سوگند، تو بهترین مردمانى» فرمود: قسم نخور! هر کس از من متقى تر باشد و خداوند را از من بهتر بندگى نماید از من بهتر است.

    همه حاضران سخن احمد بن موسى (علیه السلام) را پذیرفتند، و دسته جمعى از مسجد بیرون آمده در حالى که احمد بن موسى(علیه السلام) در پیشاپیش آنها بود، با هم به در خانه حضرت رضا علیه السلام رفتند و با آن حضرت بیعت کردند، امام رضا علیه‌السلام براى احمدبن موسىعلیه السلام، دعا کرد، و احمد بن موسى(علیه السلام) از آن پس همواره در خدمت برادر بود، تا آن زمان که حضرت رضا علیه السلام به سوى خراسان حرکت نمود.

    احمد بن موسى(علیه السلام) در عصر خلافت مأمون عباسى، همواره جماعتى از مدینه به قصد زیارت برادرش حضرت رضا علیه السلام، از طریق فارس به سوى خراسان حرکت نمودند، هنگامى که «قتلغ خان» استاندار و نماینده مأمون در شیراز از ورود او به سوى شیراز، مطلع شد (با توجه به این که سیاست مأمون نسبت به امام رضا علیه السلام و امامزادگان، تغییر کرده بود) سپاهى به سوى او فرستاد، و در هشت فرسخى شیراز در محلى به نام «خان زینان» سر راه احمد بن موسى(علیه السلام) را گرفتند، بین حضرت احمد و همراهانش با سپاه قتلغ خان، جنگ واقع شد، در این میان یکى از یاران قتلغ خان فریاد زد:«اگر شما قصد دیدار حضرت رضا علیه السلام را دارید او از دنیا رفت». وقتى که یاران احمد بن موسى(علیه السلام) چنین شنیدند از اطراف او پراکنده شدند، دشمنان آنها را تعقیب کرده و در شیراز در همانجا که اکنون محل مرقد شریف احمد بن موسى(علیه السلام) است، او و عده‌اى از همراهانش را به شهادت رساندند.

    به این ترتیب این امامزاده وارسته و بزرگ با کمال خلوص مردم را به پذیرفتن امامت برادرش حضرت رضا علیه السلام فراخواند، و خود و همراهانش در راه دیدار برادر، به شهادت رسیدند، و خون جوشان او و همراهان، بذرهاى گسترش تشیع و محبت اهل بیت علیهم السلام را در دل هاى ایرانیان آن عصر، و اعصار دیگر پاشید.

       امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از امامت 

    مدت امامت حضرت رضا علیه السلام  حدود 20 سال طول کشید، که 17 سال آن در مدینه و سه سال آخر آن در خراسان گذشت.

    امام رضا علیه السلام در مدینه، پس از شهادت پدر، امامت بر مردم را بر عهده گرفت، و به رسیدگى امور پرداخت، شاگردان پدر را به دور خودش جمع کرد، و به تدریس و تکمیل حوزه علمیه جدش امام صادق علیه السلام پرداخت و در این راستا گام هاى بزرگ و استوارى برداشت.

    موقعیت امام رضا علیه السلام در مدینه، همه علما و شخصیت هاى سیاسى و اجتماعى حجاز را تحت الشعاع خود ساخت، مردم آن بزرگوار را در همه شؤون مادى و معنوى، مرجع و پناه خود مى دانستند، و نور وجود او چون خورشیدى بر قلب ها مى تابید، و تاریکی ها را از نظرات گوناگون روشن مى ساخت.

    آن حضرت براى رفع مشکلات اجتماعى، فرهنگى و سیاسى مردم، در همه امور دخالت مىکرد، و در متن جامعه قرار داشت، و در امور و مسائل مختلف اجتماعى هرگز لحظه اى بىتفاوت نزیست، به ویژه در دو بعد فرهنگى و سیاسى، تلاش فراوان داشت، آن بزرگوار در گفتگویى با مأمون در خراسان فرمود:

    و ما زادنى هذا الامر الذى دخلت فیه، فى النعمة عندى شیئاً و لقد کنت بالمدینة و کتابى ینفذ فى المشرق و المغرب، و لقد کنت ارکب حمارى، و امرّ سکک المدینه، و ما بها اعزّمنّى، و ما کان بها احد یسألنى حاجة یمکننى قضاؤها له الاّ قضیتها له:

    «این که من در اینجا (خراسان) به عنوان ولى عهد، شده‌ام از نظر من هیچگونه بر موقعیت من افزوده نشده است، من در مدینه در موقعیتى بودم که نامه‌ام به مشرق و مغرب مى رفت (دست خطم را در همه جا مىخواندند) بر مرکب خود سوار مىشدم، و در راه‌هاى مدینه عبور مى کردم، هیچ کس در آنجا عزیزتر از من نبود، و هر کسى حاجتى داشت و آن را از من مىطلبید، تا حد توان نیازهاى نیازمندان را تأمین مى کردم.»

      موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون 

    پس از شهادت امام کاظم علیه السلام که در سال 183 هـ ق رخ داد، آغاز امامت حضرت رضا علیه السلام شروع شد، و با توجه به این که هارون (پنجمین خلیفه عباسى) در سال 193 از دنیا رفت، ده سال از امامت حضرت رضا علیه السلام  معاصر این زمان بود.

    موضعگیرى امام رضا علیه السلام در برابر هارون، مانند موضعگیرى پدر بزرگوارش امام کاظم علیه السلام بود، و از این موضع، کوچکترین عقب نشینى نکرد، در همین عصر، امامت خود را آشکار نمود، و این خود اعلان آشکار بر ضدّ حکومت هارون بود، امام رضا علیه السلام هرگز حکومت هارون را تأیید نکرد، و چنانکه قبلاً ذکر شد، هرگونه کمک به دولت عباسیان را، تحریم نمود و صریحاً فرمود «کمک به آنها و کارمند شدن در ادارات آنها، و کوشش براى تأمین نیازهاى آنها معادل کفر است، و توجه عمدى به آنها از گناهان کبیره‌اى است که نتیجهاش عذاب آتش دوزخ است.» براى این که موضعگیرى حضرت رضا علیه السلام را در برابر هارون به روشنى دریابیم، نظر شما را به روایات زیر جلب مى کنم:

    1- صفوان بن یحیى مىگوید: پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، حضرت رضا علیه السلام درباره امامت خود صریحاً سخن گفت، ما از آشکار شدن این امر، بر جان حضرت ترسیدیم (که مبادا هارون به او آسیب برساند) شخصى به امام رضا علیه السلام عرض کرد: «شما امر بسیار مهمى را آشکار نمودید، و ما ترس آن داریم که از ناحیه این طاغوت (هارون) به شما گزندى برسد.»

    امام رضا علیه السلام فرمود: «او (هارون) هرچه مى خواهد تلاش کند ولى بر من راهى ندارد».

    2 - محمد بن سنان یکى از دوستان حضرت رضا علیه السلام مى گوید:« به آن حضرت عرض کردم، شما بعد از پدرتان، امامت خود را آشکار ساختید با این که از شمشیر هارون خون مى چکد؟»

    آن حضرت در پاسخ فرمود: سخنى از رسول خدا صلى الله علیه و آله مرا بر این کار جرأت داد، آنجا که فرمود:« اگر ابوجهل از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهى دهید که من پیامبر(صلى الله علیه وآله) نیستم.»

    و انا اقول لکم ان اخذ هارون من راسى شعرة فاشهدوا انى لست بامام: «اگر هارون از سر من یک لاخه مو بگیرد، گواهى دهید که من امام  نیستم.»

    3 - در مورد دیگر آمده: على بن ابى حمزه به امام رضا علیه السلام عرض کرد:« از این که امامت خود را آشکار نموده‌اى از دستگاه هارون نمى ترسى؟»

    آن حضرت در پاسخ فرمود:«اگر بترسم، آنها را یارى کرده ام.» ابولهب رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را تهدید کرد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به او فرمود:« اگر از ناحیه تو خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»... من نیز به شما مى گویم: اگر از ناحیه هارون خراشى به من برسد من دروغگو هستم.»

    به این ترتیب حضرت رضا علیه السلام با کنایه‌اى رساتر از تصریح، هارون را ابوجهل و ابولهب عصر خود خواند، و این مطلب را آشکار ساخت که ماجراى من و هارون مثل ماجراى رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و ابوجهل و ابولهب است، ماجراى حق و باطل است که در هر عصرى به شکلى آشکار مى گردد.

    4 - اباصلت هروى مى گوید: روزى حضرت رضا علیه السلام (در مدینه) در خانه‌اش بود، فرستاده هارون نزد آن حضرت آمد و گفت: «امیرمومنان هارون شما را مىخواهد،هم اکنون دعوت او را اجابت کن.»

    حضرت رضا(علیه السلام) برخاست و به من فرمود:«هارون در چنین وقتى مرا نطلبیده مگر این که آسیبى به من برساند، ولى سوگند به خدا او نمىتواند به من آسیبى برساند، به خاطر کلماتى (دعاهایى) که جدّم رسول خدا صلى الله علیه وآله به من تعلیم نموده».(که به وسیله آن خودم را از گزند او حفظ مى کنم).

    اباصلب مى گوید: همراه حضرت رضا علیه السلام نزد هارون رفتیم، ولى هنگامى که در روبروى هارون قرار گرفتیم، هارون گفت: «اى ابوالحسن، دستور داده ایم صد هزار درهم در اختیارت بگذارند، مبلغ نیاز اهل خانه و بستگانت را براى ما بنویس، اکنون اگر مى خواهى به سوى بستگانت بازگرد.»

    هنگامى که امام رضا از نزد هارون به سوى خانه‌اش بازگشت، هارون به پشت سر امام رضا علیه السلام

    نگاه مى کرد و گفت:« من تصمیمى داشتم ولى خداوند اراده دیگرى داشت، و اراده خدا بهتر است.»

      گفتگوى امام رضا علیه السلام با جاثلیق 

    جاثلیق که از علماى دین مسیح علیه السلام بود با متکلمین اسلامى به گفتگو و مناظره مى پرداخت و مىگفت: ما و شما همگى متفق بر نبوت عیسى علیه السلام مسیح و زنده بودن آن حضرت در آسمان هستیم ولى در نبوت پیغمبر اسلام بین ما و شما اختلاف است و همگى متفق هستیم که از دنیا رفته است. پس چه دلیلى دارید که آن حضرت پیامبر بوده است؟ متکلمین اسلامى متحیر ماندند. پس در محضر مقدس حضرت رضا علیه السلام و مأمون عباسى حاضر گردید و به حضرت عرض کرد، نظر شما درباره عیسى علیه السلام و کتاب او چیست؟ حضرت رضا علیه السلام فرمود: من اقرار به نبوت و کتاب عیسایى دارم که اقرار به نبوت پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله) نموده و امت خویش را بشارت داده است و به عیسایى که اقرار به نبوت آن حضرت نکرده است کافر هستم.

    سپس فرمود: اى نصرانى ما به عیسى علیه السلام که ایمان به محمد صلى الله علیه وآله داشت ایمان داریم ولى یک نقص داشت که نماز و روزه بسیار کم بجا مى آورد.

    جاثلیق گفت: به خدا قسم عیسى علیه السلام همواره صائم النهار و قائم اللیل بود.

    حضرت رضا علیه السلام فرمود: براى چه کسى به جا مى آورد؟

    جاثلیق ساکت شد.(زیرا آنها معتقد به خدایى عیسى علیه السلام بودند و اگر عیسى علیه السلام خدا بود براى چه کسى عبادت مى کرد؟)

    جاثلیق به حضرت عرض کرد: کسى که مرده را زنده کند و اکمه و ابرص (کور مادرزاد و پیسی) را شفا دهد مستحق عبادت است. حضرت فرمود: یسع نیز همین کارها را مىکرد. بر روى آب راه مىرفت و اکمه و ابرص را شفا مىداد و حزقیل نیز 35 هزار نفر را پس از مرگ 60 ساله زنده نمود و قومى از بنىاسرائیل خارج از بلاد خویش شدند از ترس طاعون و مرگ و خداوند آن را هلاک کرد، و خداوند به پیامبرى از پیامبرانش امر کرد که بر استخوان هاى مرده آنها بعد از چندین سال بگذرد و آنها را صدا بزند و بگوید: به اذن خدا زنده شوید و آنها نیز زنده شدند. و قصه ابراهیم و پرندگان را در قرآن ذکر کرده است که: فصر هن الیک و داستان موسى علیه السلام را که واختار موسى ذکر نمود زیرا آنها مى گفتند: لن نومن لک حتى نرى الله جهرة پس سوخته شدند و بعداز آن موسى آنها را زنده نمود و قریش نیز از حضرت رسول خدا صلى الله علیه وآله درخواست نمودند که آنها را زنده کند. سپس فرمود: تورات و انجیل و قرآن و زبور این مطلب را مطرح نموده اند و اگر باید هرکسى را که مرده زنده مى کند خدا دانست، مى بایست تمامى اینها را خدا پنداشت.

      گوشه هایى از صفات و ویژگى هاى على بن موسىعلیه السلام 

    از امام موسى بن جعفرعلیه السلام روایت شده که به فرزندانش مىفرمود: این برادر شما، على، دانشمند آل محمد(ص) است. از او درباره دین خود بپرسید و آنچه را به شما مىگوید حفظ کنید، که من بارها از پدرم جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که به من مى فرمود:« دانشمند آل محمد از تو زاده مى شود و نامش هم نام على بن ابى طالب علیه السلام  است و اى کاش من او را درک مى کردم.»

    ابراهیم بن عباس صولى گوید: هرگز ندیدم چیزى از امام رضا علیه السلام پرسیده شود و او پاسخش را نداند و در زمان و عصر او کسى را داناتر و آگاه تر از او نیافتم.

    همو مى گوید: هرگز ندیدم ابوالحسن علیه السلام کسى را با سخن خود ناراحت کند و هرگز سخن کسى را قطع نمى کرد. هیچ گاه - در صورت قدرت و توانایى - حاجت کسى را رد نمى کرد. هرگز پاى خود را در برابر همنشینش نمى گشود و در نزد او بر جایى تکیه نمى داد. هرگز صداى آن حضرت به قهقه بلند نمى شد، بلکه خنده آن حضرت فقط تبسم بود.

    حضرت علیه السلام همواره همراه غلامان بر سر یک سفره مى نشست و مىفرمود: هیچ کس را بر دیگرى برترى نیست مگر به تقوا و اطاعت از خداوند. یکى از همراهان حضرت در سفر امام علیه السلام از مدینه به خراسان چنین مى گوید:

    با حضرت رضا علیه السلام در سفر خراسان همراه بودم. حضرت با تمام خدمتکاران و غلامان بر سفره واحدى مى نشست. روزى به حضرت عرض کردم: فدایت شوم بهتر است سفره بندگان و خدمتکاران را جدا فرمائید. امام فرمود: ان الله تبارک و تعالى واحد و الام واحد و الاب واحد و الجزاء بالاعمال؛خداى تبارک و تعالى- که خداوند همه ما است- یکى است و همه از یک پدر و مادر هستیم و کیفر و پاداش همه به واسطه اعمال است، پس جدایى در طعام چرا؟

    حضرت علیه السلام در پاسخ مردى که به وى گفت بود« به خدا سوگند، تو بهترین مردمانى» فرمود: قسم نخور! هر کس از من متقى تر باشد و خداوند را از من بهتر بندگى نماید از من بهتر است.

     



  • نویسنده: احمد(چهارشنبه 87/10/4 ساعت 1:5 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

  •   زندگانى امام محمد جواد علیه السلام
  • زندگانى امام محمد جواد علیه السلام

    ادامه راه خط پدر


    مامون به امام جواد علاقه داشت و کوشش می‌کرد و نقشه طرح می‌کرد که دل‏ امام را به دست آورد و او را بدارالخلافه نزدیک کند. مامون توطئه ‏خود را براى از میان بردن جنبش و حرکت تشیع در چهار چوب خلافت ‏عباسیان همچنان ادامه می‌داد و هدف او از این کار آن بود که بین امام و پایگاه‌هاى مردمى او فاصله ایجاد کند و امام را از مردم خویش دور سازد.

    او می‌خواست به طریقى این نقشه را اجرا کند که مردم تحریک نشوند، به خصوص‏ که او با کمال عزت و تکریم در کاخ‌هاى مامون و ساختمان‌هاى مجلل او زندگانى می‌کرد. اما محافظان کاخ همه حرکات و سکنات امام را با دقت ‏تمام زیر نظر می‌داشتند.

    بنابر همان نقشه قدیمى، مامون در برابر همه مردم در جامه دوستدار و مخلص امام ظاهر شد و «ام فضل‏»دختر خود را به عقد ازدواج او در آورد تا از تایید امام برخوردار باشد. لذا به او اصرار کرد که در همانجا زندگانى ‏کند. اما امام علیه السلام اصرار ورزید که به مدینه بازگردد تا نقشه مامون را در کسب تایید امام براى پایدارى خلافتى که غصب کرده بود، نقش بر آب سازد. زیرا وقتى امام علیه‌السلام خلافت او را تایید نمی‌کرد، این شبهه در دل مردم ایجاد می‌شد که حکومت او مشروعیتى ندارد. و از طرف دیگر، امام علیه السلام امامت ‏خود را اثبات مى‏کرد و جدا بودن طرح و برنامه خود را از طرح و برنامه حکومت ‏روز آشکار مى‏ساخت.

    اما اگر امام مى‏پذیرفت که با مامون و در دربار او زندگانى کند، مساله به این طریق تلقى مى‏شد که این دو خط مشى در یکدیگر ادغام شده است‏ و این امر در نظر مردم چنین نتیجه می‌داد که هیچ تناقض و اختلافى بین این دو از جهت معالم و مسائل فکرى و عقیدتى خاص که ممیز نظریه امام بود، وجود ندارد.

    امام جواد علیه السلام خط پدر بزرگوار را ادامه داد و از لحاظ برنامه‌ریزى‏ فکرى و آگاهى عقیدتى، فقیهان را از بغداد و شهرهاى دیگر پیرامون خود، در مدینه فراهم آورد تا با او مناظره کنند و از ایشان سوال بپرسند و از راهنمائى‏هاى او مستفیض گردند.

    «هنگامى که فصل حج فرا رسید، فقیهان بغداد و شهرهاى دیگر و دانشمندان‏ بلاد که هشتاد تن بودند، به حج رفتند و سپس به سوى مدینه روى آوردندتا اباجعفر را دیدار کنند.» (1)

    امام جواد علیه السلام براى گستردن پایگاه‌هاى مردمى خویش به وظایف و مسئولیت‌هاى خود در امر جهاد دست زد. این امر به گوش‏ «معتصم‏» رسید و او را جبرا به بغداد فراخواند تا به قتل برساند و زندگانى شریف آن امام را با خوراندن زهر به آن طریق به پایان رساند. ابن بابویه گوید: «معتصم‏ امام علیه السلام را مسموم گردانید.» (2) زیرا امام براى حکومت‏ خطرى محسوب می‌شد و مواضع انحراف و موارد دورى حکومت را از اسلام براى مردم افشاء می‌کرد. نه تنها براى دستگاه خلافت این خطر را داشت که منزلت و برتری‌هاى ‏فکرى او را با توجه به کمى سن و سال او همه می‌دانستند،بلکه امام، فقها و قضات را براى مناظره و مبارزه علمى مى‏طلبید و بسیار متحرک بود و امور فکرى و عقیدتى مردم را بر عهده داشت (در یک مجلس سى هزار مساله از ایشان پرسیدند و او به همه آنها پاسخ داد و در آن وقت نه سال داشت.)

    شیخ مفید گوید: «مامون امام جواد علیه السلام را دوست می‌داشت. زیرا با وجود کمى سن، شخصى فاضل بود و به درجه والا از علم رسیده بود و در ادب و حکمت و کمال عقل، مقامى داشت که هیچ‌ یک از مشایخ زمان،با او برابرى ‏نمى‏توانست کرد.»

    طبرى در اعلام الورى گوید: ایشان در زمان خود با وجود اندک بودن‏ سن و سال،به پایه‏اى از فضل و علم و حکمت و ادب رسیده بود که هیچ یک‏ از اهل فضل به آن پایه نرسیده بود.» (3)

    سخن خویش را در باب روش و برنامه امام جواد علیه السلام به همین اندازه ‏مختصر به پایان مى‏رسانیم زیرا نقش او همانند نقش پدرش امام رضا علیه السلام بود.

    سخن‌ها و پرسش‌هاى بیشمار، پیرامون وى گفته شده است و درباره پدیده مرجعیت‏ و رهبرى او در حالی که بیش از هشت ‏سال نداشت‏ سخن بسیار است.

    اثبات امامت حضرت جواد علیه السلام

    صِغر سن امام علیه السلام از پدیده‏هاى اعجاز آمیز اوست که در حکام آن‏ زمان اثرى فوق‌العاده گذاشته بود. همه مآخذ تاریخى متفق القولند که وقتى ‏پدر مکرم امام جواد علیه السلام درگذشت عمر امام هشت ‏سال یا هفت‏ سال و چهار ماه بود. (4)در حقیقت هنگامی که پس از پدر عهده دار امامت گردید، در سن‏ کودکى بود.

    این معنى نخستین بار در زندگانى پیشوایان اهل‌بیت علیه‌السلام در شخص ‏امام جواد علیه‌السلام مصداق پیدا کرد و براى حکام منحرف، مایه حیرت و براى ‏حقیقت امتداد خط امامت و مرجعیت امامان اهل‌بیت‌ علیه السلام که امام جواد علیه السلام نماینده و جانشین آنان بود، سندى حتمى و معجزه‌آسا به شمار مى‏رفت.

    اگر به حساب احتمالات تکیه زنیم، مى‏بینیم که تنها صغر سن امام علیه السلام کافى است که حقیقت امامت وى را بپذیریم و قبول کنیم که ایشان ادامه‏دهنده خط امامت بوده است والا چگونه مى‏توان در دست گرفتن رهبرى شیعه‏ را از طرف او در همه زمینه‏هاى نظرى و عملى تفسیر کنیم؟

    شاید این معنى از ذهن بگذرد و بگویند، چه بسا که براى شیعیان، امامت‏ و رهبرى این نوجوان از اهل‌بیت، به وضوح، کشف و معلوم نشده باشد و چه بسا که ادعائى دیگر نیز بر این فرضیه ضمیمه کنند همچنان که احمد امین گوید:

    «امامان از چشم‌ها پنهان می‌شدند و به دعوت پنهانى اکتفا می‌کردند تا محبت ‏و گرایش مردم نسبت به آنان باقى بماند. (5) »

    ما این فرضیه را رد می‌کنیم و می‌گوئیم: رهبرى امام جواد علیه السلام، رهبرى ‏آشکار و علنى در برابر همه توده‏هاى مردم بود و هرگز رهبرى امامان چنین‏ نبود که پیرامونشان را پاسبانان محافظ، و نیروى ارتش و ابهت و جاه و جلال‏ پادشاهان فرا گرفته باشد به طوری که رهبر، دعوت را از توده مردم که به آنان ‏معتقد بودند و به رهبرى آنان حرکت مى‏کردند، پنهان سازد بلکه رهبرى ‏امام علیه السلام، رهبرى سرى از قبیل صوفیان و فاطمیان نبود که میانشان فاصله ‏ایجاد کند و بین رهبرى و پایگاه مردمى او جدائى افکند.

    امام اهل‌بیت علیه السلام، دعوت خود را تا حدى آشکار انجام می‌داد، و پایگاه‌هاى مردمى طرفدار و مؤمن به رهبرى و امامتش به طور مستقیم در مسائل‏ دینى و قضایاى اجتماعى و اخلاقى با شخص امام تماس و هماهنگى حاصل ‏می‌کردند.

    وقتى مامون، امام علیه السلام را به بغداد یا مرکز خلافت آورد، امام‌ پاى فشرد تا به مدینه باز گردد. مامون با این درخواست موافقت کرد و آن ‏حضرت بیشتر عمر شریف را در مدینه گذرانید.

    امام جواد علیه السلام در صحنه اجتماعى با نشاط و فعالیت، حرکت می‌کرد و نزد همه مسلمانان شناخته شده بود. از جمله نزد شیعیان که به رهبرى و امامت ایشان ایمان داشتند.

    «این مساله که معتصم از فعالیت‌ها و کوشش‌هاى او برآشفته و در رنج ‏بود حقیقت داشت و از اینروى وى را به بغداد خواست و هنگامی که ابو جعفر علیه السلام وارد عراق گردید، معتصم و جعفر پسر مامون، پیوسته توطئه مى‏چیدند و براى قتل آن بزرگوار حیله مى‏اندیشیدند.»

    شیخ مفید گوید: «دو شب به ماه محرم سال 220 مانده وارد بغداد شد و در ذیقعده همان سال در آنجا وفات کرد.»

    در روضة الواعظین آمده است که‏ «در بغداد با زهر بقتل رسید. (6) »

    بر اساس این مسلمات،فرضیه‏اى که می‌گوید: رهبرى امام جواد علیه السلام در برابر مسلمانان عموما، و در برابر شیعیان خصوصا، رهبرى آشکار نبوده ‏است، باطل است. این سخن خلاف طبیعت علاقه و همبستگى بین اهل‌بیت ‏و پایگاه‌هاى مردمى آنان است. به خصوص که مامون نورافکن‏ها را متوجه ‏امامت و علم حضرت امام جواد علیه السلام کرد و او را در معرض آزمایش قرار داد تا در محظور قرار گیرد و مردم را از پیرامون او بپراکند. دانشمندان بزرگ را دعوت کرد و بین آنان و امام علیه السلام در برابر عباسیان، مجالسى منعقد نمود.

    اما برترى علمى و فکرى امام علیه السلام با کمى سن و سال آشکار گردید.

    مامون از«یحیى بن اکثم‏» که در آن روزگار از بزرگان و متفکران بود خواست که براى پرسش از امام، مساله‏اى طرح کند تا امام را ناتوان سازد و از پاسخ گفتن به آن درماند. یحین بن اکثم از امام پرسید: «فدایت گردم ‏آیا رخصت می‌دهى سؤالى کنم؟»

    ابو جعفر گفت: «آنچه می‌خواهى بپرس.‏»

    یحیى گفت: درباره کسی که در احرام باشد و شکارى را بکشد چه نظر ی دارى؟

    امام علیه السلام فرمود: آیا وقتى صید را کشت در «حل‏» بود یا «حرم‏»؟ و آیا آن مجرم به این کار آگاه بود یا جاهل؟ به عمد آن را کشت‏ یا به سهو؟ آزادبود یا بنده؟ صغیر بود یا کبیر؟ آغاز کننده به قتل بود یا در مقام دفاع بود؟

    آن شکار آیا از پرندگان بود یا نه؟ از شکارهاى کوچک بود یا بزرگ؟ در آنچه کرد پافشارى داشت و یا پشیمان شده بود؟ قتل در شب روى داد یا در روز؟ آیا براى عمره مُحرم شده بود یا براى حج؟

    یحیى بن اکثم شگفت زده بر جاى ماند و در چهره‏اش ناتوانى دیده می‌شد چندان که اهل مجلس همه بدان پى بردند. (7)

    در این مورد،فرضیه‏ها و اقوال دیگر وجود دارد و ما آنها را متوالیا مورد بحث قرار می‌دهیم:

    فرضیه نخست که می‌گوید: سطح علمى و فکرى طایفه شیعه در آن هنگام‏ در پایه‏اى بود که امکان داشت از این موضوع غفلت کنند یا به بیان دیگر سطح فکرى و عقلى و روانى شیعه چندان بود که آنان را به این معنى کشانید که‏ امامت کودکى را تصدیق کنند و به آن ایمان آورند... حال آن که او حقا امام نبود.

    این فرضیه قابل قبول نیست و واقعیات تاریخى آن را تکذیب می‌کند.

    زیرا سطح علمى و فقهى این طایفه در حدى بود که از طرف همه مکاتب و حوزه‏هاى فکرى رقیب، مورد تحسین و بزرگداشت و تقدیر بودند. مکتب ‏فکرى عظیمى که حاصل کوشش امامان باقر و صادق علیهماالسلام بود، بزرگترین حوزه ‏فکرى و علمى اسلام بود که در آن روزگار جهان اسلام به خود دیده بود و آنجا دو نسل پیاپى از شاگردان حضرت امام صادق و حضرت امام کاظم علیهماالسلام فعالیت داشتند و آن دو در میدان فقه و تفسیر و کلام و حدیث، و در همه جوانب‏ و ارکان معرفت اسلامى در راس طایفه شیعه قرار داشتند.

    در پرتو این حقیقت، هرگز نمى‏توان فرض کرد که سطح فکرى و علمى ‏این طایفه به پایه‏اى باشد که از چنین موضوع مهم و بزرگى غفلت کرده باشند.

    چگونه افراد یک طایفه که در میانشان چنین مکتبى وجود داشت و قطب پیشرفت ‏فکر اسلامى به شمار می‌رفت از این موضوع غفلت کرده‏اند و به وهم یا از سر غفلت، امامت را در کودکى مجسم دیده‏اند که از روى واقع و حق، امام نبوده ‏است. به خصوص چنانکه گفتیم، امامت ‏حضرت امام جواد علیه السلام بر رهبرى او بر پایگاه‌هاى مردمى و رهبرى آشکار بر همه مسلمانان استوار بود و هر فرد عامى مى‏توانست با آن برخورد کند و صدق آن را بیازماید. به خصوص طایفه ‏شیعه که در جهان اسلام، بزرگترین مدرسه فکرى و عظیم‏ترین آن به طور کلى در میان آنان تحقق یافته بود و حوزه علمى آن تا کوفه و مدینه نیز امتداد داشت.

    مدارس مزبور و مراکز فکرى،با امام علیه السلام رابطه داشتند و از ایشان فتوا ‏می‌خواستند و مسایل خود را مى‏پرسیدند و حقوق و اموال را از هر سوى نزد او می‌فرستادند. پس چگونه امکان داشت که با آن عقل و شعور شکوفا، یا با بودن مدرسه‏اى مانند آن حوزه بزرگ، از حقیقت کودکى که امام نبود، غافل بمانند؟

    فرضیه دوم: گروه شیعه در طول تاریخ خود تصویرى صحیح و واضح ‏از مفهوم معناى امامت و امام نداشت. بلکه چنین مى‏پنداشت که امام فقط رقمى در تسلسل نسبى و وراثتى است. بنابر این امامت و شرایط لازمه را براى ‏امامت نمی‌دانست چیست.

    مى‏گوئیم این فرضیه نیز مردود است. چه، اساسا تشیع و امامت بر پایه ‏مفهوم عمیق الهى استوار است و آن بدیهى‌ترین و روشن‌ترین مفهوم تشیع است.

    امام از نظر مفهوم عام شیعى، آن انسان بى‏همتا در علم و معرفت و گفتار و کردار و اخلاق است. این مفهوم در دستاوردها و ابعادش، نزد شیعیان آشکار است. هزاران نص، از روزگار امام على علیه‌السلام تا عهد امام رضا علیه السلام پیامى ‏است که این مفهوم را معلوم کرده تا آنجا که همه تفصیلات و توضیحات و خصوصیات تشیع در ذهن شیعیان، بسیار واضح و آشکارا نقش بسته است.

    روایتى در این مضمون می‌گوید: «پس از وفات امام رضا علیه السلام وارد مدینه شدیم و پرسیدیم، بعد از امام رضا علیه السلام، خلیفه کیست؟ گفتند خلیفه در روستائى نزدیک مدینه است. به سوى آن روستا به راه افتادم تا به آنجا رسیدم.

    خانه امام موسى بن جعفر علیه السلام در آنجا که به ارث به امام جواد علیه السلام رسیده بود، مملو از مردم بود. یکى از برادران رضا علیه السلام را دیدم که بر بالاى مجلس نشسته‏ بود و شنیدم که مردم او را - اى برادر رضا علیه السلام- خطاب می‌کردند. یعنى او پسر امام نیست زیرا از امامان علیه‌السلام شنیده بودند که امامت پس از حسن و حسین علیه السلام در دو برادر جمع نمی‌شود. (8)

    از این حدیث چنین نتیجه می‌گیریم که نزد شیعیان، همه تفصیل‏ها و خصوصیات تشیع و مفاهیم آن، واضح و روشن بود. این مساله ادعاى صاحبان این فرضیه‏را تکذیب می‌کند.

    فرض سوم و آخر: این معنى، فداکارى و پافشارى در غرور و باطل از طرف شیعه و دوستداران آن بوده است.

    می‌گوئیم این دعوى هم باطل است. نه فقط از نظر ایمان ما به تقواى ‏شیعیان و قداست آنان، که واقعیت اخلاص این طایفه تردیدناپذیر است. همانا که از خلال این شرایط موضوعى که طایفه ستمکش شیعه را احاطه کرده است، یک روز هم در سراسر ایامشان و در طول زندگى، راه به بزرگى و قدرت و ثروت نداشته‏اند. بلکه شیعیان در سراسر تاریخ، گرفتار شکنجه و عذاب و محرومیت و زندان و ویرانى بوده‏اند. بلکه تشیع راهى بوده است که انسان در هر گام آن با بیم و مراقبت دائمى روبرو بوده است.

    امام باقر علیه السلام در باب این محنت‌ها و بلایا که بر شیعه نازل می‌شد فرمود:

    شیعیان ما در همه شهرها کشته می‌شوند و با تهمت، دست و پایشان را قطع ‏می‌کنند و هر کس از محبت ما یاد کند یا به سوى ما آید، به زندان افکنده می‌شود و اموالش را به یغما مى‏برند و خانه‏اش را درهم می‌کوبند‌.»

    فداکارى و از خود گذشتگى و پافشارى بر باطل هرگز انگیزه یا راه طمع ‏مادى و دنیوى نبوده است.

    چرا پس از این همه از خود گذشتگى و فداکارى و پافشارى از طرف ‏على،طایفه شیعه یعنى مردمى دانا و روشنفکر براى امامتى باطل و دروغین ‏و با توجه به این که این از خود گذشتگى، انواع و اقسام ناراحتى و محرومیت ‏و عذاب و صدمه را براى آنان در بردارد،در پى موهوم روند؟ لذا نمى‏توان ‏از خود گذشتگى شیعه را در مورد امامت، جز اعتقاد حقیقى به امامت و آگاهى عمیق از شرایط تحقق امامت چیزى دیگر دانست.

    اینجاست که باید گفت، هیچ یک از این فرضیه‏ها را نمى‏توان پذیرفت و کسی که به حقیقت تاریخ این طایفه و شرایط و اوضاع موضوعى آن آگاه باشد، به خصوص به شرایط و اوضاعى که پیرامون امام جواد علیه السلام بود، هرگز این‏ پندارها را نمی‌پذیرد.

    پس از عرضه داشتن این فرضیات و مردود شناختن آن، فقط یک فرض ‏باقى ماند که با واقعیت تطبیق می‌کند و آن این است که امام جواد علیه السلام، حقا امام است. (9)



  • نویسنده: احمد(چهارشنبه 87/10/4 ساعت 1:0 عصر)

  • نظرات دیگران ( )

    <   <<   11   12   13   14   15      >

  •   لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • معرفی سایت
    اعمال ماه محرم
    آمار گیری
    [عناوین آرشیوشده]
  •    RSS 

  •   خانه

  •   شناسنامه

  •   پست الکترونیک

  •  پارسی بلاگ



  • کل بازدید : 38186
    بازدید امروز : 83
    بازدید دیروز : 128
  •   پیوندهای روزانه

  • ورزشی [26]
    علی [7]
    حسین [24]
    تبیان [8]
    [آرشیو(4)]


  •   فهرست موضوعی یادداشت ها

  • www.90TV.com .
  •   مطالب بایگانی شده

  • اخبار
    ائمه(ع)
    انرژی هسته ای ایران از آغاز تا الآن
    ورزشی(استقلال از اول لیگ تا الآن)
    ویژه ی محرم
    چندی از بیماری ها و درمان آنها
    آشنایی با طب سنتی
    ویتامین
    اعتیاد
    بسیج
    پلاسما
    فرسایش
    غزه

  •   درباره من

  • یا سید الشهداء(ع)       ،       تشنه لب      ،       یا مظلوم
    احمد
    در کلبه ی ما رونق اگر نیست وفاهست آنجا که وفا هست در آن صلح و صفا است

  •   لوگوی وبلاگ من

  • یا سید الشهداء(ع)       ،       تشنه لب      ،       یا مظلوم

  •   اشتراک در خبرنامه
  •  


  •  لینک دوستان من

  • مرتضی
    استقلال
    پرسپلیس

  •   اوقات شرعی
  • اوقات شرعی


  •   آهنگ وبلاگ من