علامه مجلسی (ع) می فرماید:
مرد شریف و صالحی را می شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم.
او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکه به راه افتادم. حدود هفت یا نه منزل بیش تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرده ، از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی شد، راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم.
[ ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (ع) افتادم و] فریاد زدم: یا ابا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند!
درهمین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم گون و زیبا با لباسی پاکیزه بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود.
فرمود: تشنه ای؟
گفتم: آری. اگر امکان دارد، کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید!
او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم.
آنگاه فرمود: می خواهی به قافله برسی؟
گفتم: آری.
او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای" حرز یمانی" را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من بر می گشت و می فرمود: این طور بخوان!
چیزی نگذشت که به من فرمود: این جا را می شناسی؟
نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکه هستم، گفتم: آری می شناسم.
فرمود : پس پیاده شو!
من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجه شدم که او قائم آل محمد(ص) است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از اینکه او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متاسف و ناراحت بودم.
پس از هفت روز، کاروان ما به مکه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم
بلاى جانسوز عصر ما غیبت نیست، غفلت است.
حال و روز شیعه در این عصر، از دو وجه بیرون نیست. یا معصوم خاتم را، امام را و ولىالله اعظم را محبوب و مقصود و مقتداى خویش مى داند یا سر بر آستان محبوب و مقتدایى دیگر مىساید.
شیعه اگر گمان کند که حبیب و طبیب و نجات بخشى جز او در عالم هست، راه به خطا برده است و پا از صراط مستقیم تشیع بیرون نهاده است.
شیعه اگر در حضور آب، دل به سراب مىسپارد، چگونه نام خود را شیعه مىگذارد؟ شیعه بهتر از هر کس مى فهمد که "مَن ماتَ و لَم یَعرف اِمامَ زمانه ماتَ مِیتةالجاهلیِة" . «هرکه بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. »
شیعه بهتر از هر کس مى فهمد که میزان و معیار محبت، امام است و هر محبتى در راستاى محبت امام، معنا مىشود.
و اگر مدعى است که مرید آن قطب عالم است، محب آن ولىاللهالاعظم است، عاشق آن حجتخاتم است، این حال و روز با عشق، سر سازگارى ندارد.
کدام عاشقى بى یاد معشوق، زیستن مىتواند؟
کدام عاشقى، یک لحظه بى خاطره معشوق سر مى کند؟
کدام عاشقى هر از گاه به یاد معشوق مىافتد و محبوب را در ردیف دیگر امور روزمره خویش مىبیند؟
کدام عاشق هجران کشیدهاى خورد و خوراک و خواب و لذت مى فهمد؟
این ننگ و عار براى عاشق نیست که از معشوق بشنود که ما تو را از یاد نمى بریم و مراعات تو را فرو نمى گذاریم و او... و او بىاشتیاق زیارت معشوق سر کند و یاد او را فرو بگذارد؟
این اوج بى معرفتى محب نیست که بداند و بشنود که محبوب به شادمانى او شاد مى شود، با اندوه او غمگین مى گردد، مریضىاش محبوب را بیمار مىکند، هرگاه دست به دعا بردارد، محبوب آمین مى گوید و آن زمان که سکوت کند، محبوب، برایش و به جایش دعا مىکند و او سر از پاى نشناسد و قالب تهى نکند؟
آرى بلاى جانسوز عصر ما غفلت است، غیبت نیست.
و غیبته منا.
او غایب نیست، پرده بر چشمهاى ماست.
چه کس صادقانه دست به دعا برآورده است، مخلصانه امام خویش را طلب کرده است، و پاسخ نگرفته است؟
برخى امام را طلب مى کنند و دیگران را هم. اینان تا آن زمان که چشم به ابواب چند گانه دارند، دستشان به دامان امام نمى رسد.
بعضى امام را طلب مىکنند ، اما نه به خاطر امام که براى وصول به حاجات خویش.
مىبینى که امام را صدا مىکند - با تضرعى جانسوز و جگرخراش - اما آنچه مى طلبد، دیدار حیات بخش امام نیست، حل مشکلات و وصول به حاجات خویش است. این سخن نه بدان معناست که در تلاطم مشکلات، به سراغ امام نباید رفت و قضاء حوائح و استجابت دعا و رفع موانع را از او نباید خواست. بلکه به عکس، همه چیز از نزول باران، تا شفاى بیماران را از امام باید طلب کرد که تقدیر و مشیت همه چیز در عالم به دست اوست و هیچ کار، بىاشارت مژگان او به سرانجام نمىرسد.
سخن این است که شوق دیدار امام چیزى است و عریضه و عرضه حاجات دنیوى، چیز دیگر.
سخن این است که ساقى این بارگاه، به ظرفیت و جام همت مهمان مىنگرد، محبوب، به ظرفیت دل محب نگاه مىکند. اِنّهذه القلوب اوعیة و خیرها اوعاها.
یکى به هواى بهشت در مصیبتحسین (ع) اشک مىریزد.
یکى در مجلس حسین (ع)، بر مصیبتخویش مىگرید.
و یکى را معرفتحسین و معرفتبه مصیبتحسین (ع) مىگریاند.
هرکس به قدر جام معرفتخویش، از دستهاى امام نوش مىکند.
امام دست نیافتنى نیست، دستهاى ما بسته است.
امام در پرده غیبت نیست، پرده بر چشمهاى ماست.
و آنچه ما را از زیارت امام محروم مىکند، غیبت امام نیست، غفلت ماست.
نظرات دیگران ( ) |
امام حسن عسکری یازدهمین پیشوای شیعیان، در سال 232 هجری قمری مصادف با آوریل 847 میلادی چشم به جهان گشودند پدر ایشان امام دهم حضرت هادی علیه السلام و مادرش بانویی پارسا و شایسته به نام حَدَیث است که برخی او را بنام سوسن و برخی به نام سلیل می نامند.
این بانوی گرامی از زنان نیکوکار و دارای بینش اسلامی بود و در فضیلت او همین بس که از شهادت امام حسن عسکری (علیه السلام) پناهگاه و نقطه اتکای شیعیان در آن مقطع زمانی بسیار بحرانی و پراضطراب بود.
امام حسن عسکری علیه السلام به همراه پدر گرامیشان در سال 233 هجری قمری به سامرا آمدند و در همان جا به زندگی پرافتخار خود ادامه دادند اگرچه ایشان در مدت 6 سال امامت خود دایماً تحت مراقبت بودند و مدتی نیز به دستور معتمد زندانی شدند.
نقش خاتم آن بزرگوار به روایتی سبحان مَن له مقالید السماوات و الارض و به روایتی معتبرتر انالله شهید بوده است.
از آنجا که پیشوای یازدهم به دستور خلیفه عباسی در سامرا در محله عسکر سکونت اجباری داشتند به همین جهت عسگری نامیده شدند.
از مشهورترین القاب دیگر آن حضرت نقی و ذکی و کنیه اش ابومحمد است. 22 سال از عمر شریفشان می گذشت که بعد از شهادت پدر ارجمندشان به امامت رسیدند.
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:
"دو خصلتند که بالاتر از آنها چیزی نیست: یکی ایمان به خدا و دیگری سود رساندن به برادران (دینی)"(1)
یکی از مهمترین مسؤلیتهایی که امام حسن عسکری (علیه السلام) در مورد انجام آن اهتمام جدی داشتند، مسأله معرفی امام پس از خود به شیعیان، و مطرح نمودن غیبت آن حضرت میباشد؛ چرا که در آن زمان عباسیان برای جلوگیری از ولادت امام عصر (عج) که بشارت ظهورش از سالیان پیش توسط انبیاء و امامان (علیهم السلام) داده شده بود، به جستجوی منجی آخرالزمان (برای کشتن وی) میپرداختند و در نتیجه حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام)، برای در امان ماندن فرزند خود، باید ایشان را از دید مأموران حکومتی مخفی میداشتند. اما از طرف دیگر از آنجائیکه پس از امام عسکری (علیه السلام) ابتدا غیبت صغری و پس از آن غیبت کبری به وقوع میپیوست و عموم شیعیان از رؤیت امام خود محروم میشدند، لذا باید حضرت مهدی (عج) به خواص شیعیان معرفی شده و مسأله غیبت آن حضرت، تبیین میگشت. در این زمینه، روایتهای مختلفی وجود دارد که به ذکر یکى از آنها بسنده میکنیم:
احمد بن اسحاق از یاران مورد اعتماد امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت کرده است که: بر آن حضرت وارد شدم و تصمیم داشتم که از جانشین ایشان بپرسم. اما آن حضرت خود بدون مقدّمه فرمود:
"ای احمد بن اسحاق! خداوند تبارک و تعالى از زمانى که آدم را آفرید زمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالى نخواهد گذارد ..."
گفتم: ای فرزند رسول خدا! بنابراین، امام و خلیفه بعد از شما کیست؟
امام (علیه السلام) فوراً از جا برخاست و وارد خانه شد، سپس بیرون آمد در حالیکه پسری حدوداً سه ساله را روى دوش گرفته بود که صورتش همچون ماه شب چهارده میدرخشید. آنگاه فرمود:
"ای احمد! اگر به خاطر کرامت تو نزد خداى عزّ و جل و اولیای او نبود، این کودکم را به تو نشان نمىدادم. او همنام و هم کنیه رسول خداست و کسى است که زمین را از عدل و داد پر مىکند پس از آنکه از ستم و بیداد پر شده باشد ...
به خدا سوگند او در غیبتی طولانی به سر خواهد برد و مردمان از هلاکت و انحراف نجات نخواهند یافت مگر کسانی که در اعتقاد به امامت او ثابت قدم بوده و به خاطر دعا برای تعجیل فرج او توفیق داشته باشند."
احمد بن اسحاق میگوید: گفتم آیا معجزه و علامتی ظاهر خواهد شد که اطمینان خاطر پیدا کنم؟ (به محض گفتن این سخن) آن کودک به سخن آمد و فرمود:
"منم باقیمانده خدا در روی زمین و انتقام گیرنده از دشمنان خدا و پس از دیدن من دیگر در جستجوی نشانهای دیگر نباش!"
نظرات دیگران ( ) |
"بهتر از نیکی، نیکوکار است، و زیباتر از زیبایی، گوینده آن است و برتر از علم، حامل آن و بدتر از بدی، عامل آن است وحشتناک تر از وحشت، آورنده آن است."
از سخنان گهربار امام هادی علیه السلام
امامان و پیشوایان معصوم (ع) انسانهای کامل و برگزیده ای هستند که به عنوان الگوهای رفتاری و مشعل های فروزان هدایت جامعه بشری از سوی خدا تعیین شده اند. گفتار و رفتار و خوی و منش آنان ترسیم حیات طیبه انسانی و وجودشان تبلور تمامی ارزشهای الهی است.
بدون شک، ارتباط با چنین چهره هایی و پیروی از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابی به کمال انسانیت و سعادت هر دو جهان است. پیشوای دهم (ع) یکی از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان است.
امام ابوالحسن علی النقی هادی علیه السلام ملقب به امام "هادی"، دهمین پیشوای شیعیان درنیمه ذیحجه سال 212 هجری در اطراف مدینه در محلی به نام " صریا" متولد گشت. آن حضرت و فرزند گرامی ایشان امام حسن علیهما السلام به عسکریین شهرت یافتند، زیرا خلفای بنی عباس آنها را از سال 233 به سامرا (عسکر) برده و تا آخر عمر پر برکتشان در آنجا، آنها را تحت نظر قرار دادند. امام هادی علیه السلام به لقبهای دیگری مانند: نقی، عالم، فقیه، امین و طیب شهرت داشت و کنیه مبارک ایشان ابوالحسن است. از آنجا که کنیه امام موسی کاظم و امام رضا علیهما السلام نیز ابوالحسن بود، لذا برای اجتناب از اشتباه، ابوالحسن اول به امام کاظم علیه السلام، ابوالحسن ثانی به امام رضا علیه السلام و ابوالحسن ثالث به حضرت هادی علیه السلام اختصاص یافته است.
پدر بزرگوارش امام جواد (ع) و مادرش بانوی گرامی سمانه است که بانویی با فضیلت و با تقوا بود. امام هادی (ع) در سن 6 یا 8 سالگی یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت امام جواد (ع) به امامت رسید. مدت 33 ساله امامت امام هادی (ع) با خلفای معتصم، واثق، توکل، منتصر، مستعن و معتز معاصر بود.
عظمت شخصیت امام هادی (ع) به قدری زیاد است که دوست و دشمن را به اعتراف واداشته است. قسمتی از این اعترافات مبنی بر شخصیت آن امام به لحاظ اخلاقی و بخشی دیگر ناشی از ابعاد علمی آن حضرت و شمه ای، نتیجه کراماتی است که از آن بزرگوار صادر شده است.
ابن صباغ مالکی در کتابی موسوم به فصول المهمه خطوط واضحی از سیمای تابناک فضایل و ویژگی های اخلاقی امام هادی (ع) قهرمان شکست ناپذیر عصر متوکل عباسی را ترسیم می کند!
«فضل و دانش امام دهم شیعیان بر اوج قلل بلند پایه عالم بشریت نقش بسته بود و رشته های مشعشع آن بر اختران آسمان سر می سایید. نیکی ها و اخلاق پسندیده او را نمی توان در شمار عدد ذکر نمود. اما می شود به افتخارآمیزترین آنها که موجب حیرت است بسنده کرد. او جمیع صفات نیک و مفاخر معنوی را یک جا در وجود داشت. ابعاد وسیع و منبع فیاض حکمت و دانش او بر لوح سرشتش ثبت شده و بدین سبب او از ناشایسته ها و آلایش ها به دور و برکنار است.»
امام هادی (ع) دارای نفس زکیه و عزمی راسخ و همتی عالی بود که هرگز احدی از مردم را نمی توان در مقایسه با او همتا و همسان دانست.
ابن شهر آشوب از رجال حدیث نقل می کند که او نیک سرشت ترین و پاک ترین روش را در میان جامعه دارا بود، راستگوترین افراد جامعه محسوب می شد، به هنگام سکوت، شکوه هیبت و تشعشع وقار، چهره او را دربرمی گرفت و چون لب به سخن می گشود، گزیده و نغز می گفت به طوری که شعاع کلامش روح آدمیان را سحر می کرد.
در وجود مقدس امام هادی (ع) ویژگی های اخلاقی پسندیده می درخشید. امامت، کمال و دانش و فضیلت و سرشت و اخلاق نیک از فرازهای اخلاقی این امام همام است.
خداوند به قدرت بی منتها و دانش وسیع خود، گنجینه هایی از دانش خود را بر خاندان رسالت افاضه و موهبت فرموده و ایشان را به زیور دانش آراسته است، این گنجینه ها، مجموعه اسرار علوم و معارف است که خداوند آن را دراختیار امامان شیعه که راهبران حقیقی بشر هستند، قرار داده است.
امام هادی (ع) که در زمره امامان شیعه و از خاندان رسالت است، نیز از ویژگی دانشی گسترده و جامع برخوردار است، طوری که سمبل های دانش و فرهنگ وی، عقول را حیران و اندیشه ها را به اعجاب واداشته است.
امام دهم همچون پدران و اجداد بزرگوار خود در علم و دانش سرآمد روزگار بود. درخشش او در مدت حیاتش احترامی شگفت در قلوب همگان ایجاد کرده بود. نامه آن حضرت در رد پیروان معتقد به تفویض و جبریون و اثبات عدل و حد مابین جبر و تفویض، از فرازهای شگفت آور دوره امامت، امام هادی محسوب می شود و بسیار مورد تعمق و توجه می باشد.
امام هادی (ع) در این نامه، نظریه پیروان هر دو عقیده را با منطقی ترین اصول مردود اعلام کرده و اسراری از علوم و حقایق آن را پاسخ فرموده است.
با توجه به اینکه خداوند دارای عدل و انصاف و حکمت بالغه است، پس اوست که می تواند هر کس را بخواهد از میان بندگان خود برای ارسال پیامش و تبلیغ رسالتش و اتمام حجت بر بنده هایش برگزیند. گوشه ای دیگر از دریای بیکران دانش امام هادی (ع) در تاریخ خطیب بغدادی تجلی دارد. او به شهادت خود دانش امام را متذکر شده و در مقام اثبات آن می گوید:
روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عباسی که جمعی از علماء و فقها حضور داشتند، سؤال کرد که چه کسی سر حضرت آدم (ع) را هنگامی که حج به جا آورد، تراشید؟
تمام حضار در پاسخ آن عاجز ماندند، واثق گفت: هم اکنون من کسی که جواب این سؤال را بدهد حاضر می کنم، سپس شخصی را بدنبال حضرت هادی (ع) فرستاد و وی را به دربار خلیفه دعوت کرد. امام نیز دعوت را پذیرفت و برای اظهار و بیان حقیقت به دربار واثق رفت. خلیفه پرسید: ای ابوالحسن به ما بگو چه کسی سر حضرت آدم را هنگام حج تراشید؟ امام فرمود: ای واثق ترا به خدا سوگند می دهم که ما را از بیان و جواب آن معاف کنی، خلیفه گفت: ترا سوگند می دهم که جواب را بفرمایی!
امام فرمود: اکنون که قبول نمی کنی، پس می گویم. پدرم مرا از جدم خبر داد و جدم از جدش که رسول خدا باشد، اطلاع داد که فرمود: برای تراشیدن سر آدم جبرئیل مأمور شد یاقوتی از بهشت آورد و به سر آدم کشید تا موهای سرش بریزد.
در مورد جاذبه اجتماعی و نفوذ سیاسی امام هادی (ع) فقط می توان همین را گفت که یکی از تجلیات و تشعشعات پرشکوه خداوند و تابش منبع فیاض نور حق در وجود امام هادی (ع) متجلی و منعکس شده و از وجود حضرت نیز مانند آینه ای که انوار گوناگون را در خود انعکاس می دهد، ساطع بوده است. کسی را در عصر پیشوای دهم، توان نگاهی ممتد و حتی لحظه ای کوتاه به چهره او نبود. به محض نظر به رخسار پرفروغش آثار ضعف و سستی و ترس بر قلب ها سایه می افکند. در کتاب های تاریخی آمده است که حضور امام در هر مجلسی مورد تجلیل و احترام عمیق بود و خواسته و ناخواسته اطرافیان را تحت تأثیر و نفوذ قرار می داد و همنشینان وی همواره آرزوی مجالست و مراودت او را در سر داشتند.
با آنکه متوکل بارها در صدد بود تا به بهانه قیام مسلحانه امام دهم را از میان بردارد، ولى هیچ گاه به این بهانه دست نیافت. با این حال، نتوانست حیات شریف آن حضرت را که مانع خودکامگى هاى او به عنوان محور تفکر اسلامى بود و همچون مرکزى که شیعیان بر گرد آن پروانه وار مى چرخیدند، تحمل کند، لذا ایشان را بنا به روایتى، در تاریخ سوم رجب سال 245هجرى به شهادت رساند.
امام دهم در حالى که هشت سال و پنج ماه از عمر شریفشان مى گذشت، به مقام امامت نایل شدند و پس از سى و سه سال به شهادت رسیدند و در سامرا دفن شدند (صلوات الله و سلامه علیه و على آبائه و أبنائه الطاهرین).
از بیانات گهربار آن حضرت است که فرموده اند:
«الحکمة لا تنجع فی الطبائع الفاسدة»
حکمت در نهاد فاسد تأثیر نمى کند.
در خاتمه باید متذکر شویم که امام هادی (ع) اصحاب فراوانی دارند که بسیاری از آنها فخر شیعه هستند و از جمله آنهاحضرت عبدالعظیم حسنی است که در شهر ری مدفون است. او از اعاظم روات است و حضرت هادی به او خیلی احترام می گذاردند. او کسی است که ایمان را خدمت حضرت هادی به این صورت عرضه داشت:
»خدا یکی است و شبیه برای او فرض نمی شود، جسم نیست بلکه خالق جسم است. همه چیز را خلق نموده است و همه چیز به دست او است و او مالک آنها است. محمد صلی الله علیه و آله پیامبر است و او آخر پیامبران است که پیامبری بعد از او نخواهد آمد و دین او پایان همه ادیان است، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب وصّی پیامبر است و بعد از امیرالمؤمنین، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد از او فرزندش که غایب می شود و روزی ظاهر می شود و جهان را انبوه از عدل می کند بعد از آنکه ظلم انبوه باشد.« عبدالعظیم گفت: »اقرار دارم و می گویم دوست شما دوست خدا و دشمن شما دشمن خدا است. اطاعت شما اطاعت خدا و مخالفت شما مخالفت خدا است. به معراج و سؤال در قبر و بهشت و جهنم و صراط و میزان اعتقاد دارم و همه آنها حق است و می دانم که قیامت آمدنی است. و بر واجبات الهی که نماز، روزه، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر است اقرار دارم.« حضرت فرمودند: »ای ابوالقاسم این دین پسندیده است، خداوند را بر آن ثابت بدارد.«
عبدالعظیم رحمه الله دین اعتقادی را عرضه داشت زیرا تنها اعتقاد نمی تواند موجب نجات باشد. دینی موجب نجات است که توأم با عمل باشد. از این جهت حضرت هادی (ع) ایمان را چنین فرموده اند. ابودعامه می گوید: به عیادت حضرت هادی رفتم آن بزرگوار فرمودند: چون به عیادت من آمدی بر من حقی پیدا کرده ای، برای ادای حقت روایتی از پدرم که از پدرانش و از امیرالمؤمنین و او از رسول اکرم علیه السلام نقل کرده است می گویم:
«قال رسول الله: الایمان ما وقّدته القلوب و صدقته الاعمال»
ایمان چیزی است که در دل جایگزین شده است و اعمال، گفتار و کردار آن را تصدیق می کند.
از این جهت در قرآن شریف و روایات اهل بیت فراوان دیده می شود که از افرادی که مرد عمل نیستند سلب ایمان شده است.
نظرات دیگران ( ) |
صفات ظاهری و باطنی امام
کاظم علیه السلام
نام امام هفتم ما، موسی و لقب آن حضرت کاظم (علیهالسلام) کنیه آن امام "ابوالحسن" و "ابوابراهیم" است. شیعیان و دوستداران لقب "باب الحوائج" به آن حضرت دادهاند. تولد امام موسی کاظم (علیهالسلام) روز یکشنبه هفتم ماه صفر سال 128هجری در "ابوأ " اتفاق افتاد. دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) مقارن بود با سالهای آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سیزده سال از دوران خلافت هارون که سختترین دوران عمر آن حضرت به شمار است. امام موسی کاظم (علیهالسلام) از حدود 21 سالگی بر اثر وصیت پدر بزرگوار و به امر خداوند متعال به مقام بلند امامت رسید، و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال و اندکی بود که مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بیشتر بوده است، البته غیر از حضرت ولی عصر (عج).
حضرت کاظم (علیهالسلام) دارای قامتی معتدل بود. صورتش نورانی و گندمگون و رنگ مویش سیاه و انبوه بود. بدن شریفش از زیادی عبادت ضعیف شده بود، ولی همچنان روحی قوی و قلبی تابناک داشت. امام کاظم علیه السلام به تصدیق همه مورخان، به زهد و عبادت بسیار معروف بوده است. حضرت موسی بن جعفر (علیهماالسلام) از عبادت و سختکوشی به "عبد صالح" معروف و در سخاوت و بخشندگی مانند نیاکان بزرگوار خود بود.
امام کاظم(علیه السلام) کیسههای سیصد دیناری و چهارصد دیناری و دو هزار دیناری میآورد و بر ناتوانان و نیازمندان تقسیم میکرد. از حضرت موسی کاظم علیه السلام روایت شده است که فرمود: "پدرم (امام صادق علیهالسلام) پیوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش میکرد."
امام (علیهالسلام) با آن کرم و بزرگواری و بخشندگی خود لباس خشن بر تن میکرد، چنانکه نقل کردهاند: "امام بسیار خشنپوش و روستایی لباس بود" و این خود نشان دیگری است از بلندی روح و صفای باطن و بی اعتنایی آن امام به زرق و برقهای گول زننده دنیا.
امام موسی کاظم (علیهالسلام) نسبت به زن و فرزندان و زیردستان بسیار با عاطفه و مهربان بود. همیشه در اندیشه فقرا و بیچارگان بود، و پنهان و آشکار به آنها کمک میکرد. برخی از فقرای مدینه او را شناخته بودند اما بعضی - پس از تبعید حضرت از مدینه به بغداد - به کرم و بزرگواریش پی بردند و آن وجود عزیز را شناختند. امام کاظم (علیهالسلام) به تلاوت قرآن مجید انس زیادی داشت. قرآن را با صدایی حزین و خوش تلاوت میکرد. آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد میآمدند و از روی شوق و رقت گریه میکردند. بدخواهانی بودند که آن حضرت و اجداد گرامیش را - روی در روی - بد میگفتند و سخنانی دور از ادب به زبان میراندند، ولی آن حضرت با بردباری و شکیبایی با آنها روبرو میشد، و حتی گاهی با احسان آنها را به صلاح میآورد، و تنبیه میفرمود.
تاریخ، برخی از این صحنهها را در خود نگهداشته است. لقب "کاظم" از همین جا پیدا شد. کاظم یعنی: نگهدارنده و فروخورنده خشم. این رفتار در برابر کسی یا کسانی بوده که از راه جهالت و نادانی یا به تحریک دشمنان به این کارهای زشت و دور از ادب دست میزدند.
رفتار حکیمانه و صبورانه آن حضرت (علیهالسلام) کم کم، بر آنان حقانیت خاندان عصمت و اهل بیت (علیهم السلام) را روشن میساخت، اما آنجا که پای گفتن کلمه حق - در برابر سلطان و خلیفه ستمگری - پیش میآمد، امام کاظم (علیهالسلام) میفرمود: "قل الحق و لو کان فیه هلاکک " یعنی: حق را بگو اگرچه آن حقگویی موجب هلاک تو باشد.
ارزش والای حق به اندازهای است که باید افراد در مقابل حفظ آن نابود شوند. در فروتنی - مانند صفات شایسته دیگر خود - نمونه بود. با فقرا مینشست و از بینوایان دلجویی میکرد. بنده را با آزاد مساوی میدانست و میفرمود همه، فرزندان آدم و آفریدههای خدائیم.
از ابوحنیفه نقل شده است که گفت: " او را در کودکی دیدم و از او پرسشهایی کردم چنان پاسخ داد که گویی از سرچشمه ولایت سیراب شده است. به راستی امام موسی بن جعفر (علیهماالسلام) فقیهی دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود."
محمد بن نعمان نیز میگوید: "موسی بن جعفر را دریایی بی پایان دیدم که میجوشید و میخروشید و بذرهای دانش به هر سو میپراکند."
نظرات دیگران ( ) |
گفتیم علومی که در محضر امام محمدباقر علیه السلام تدریس میشد چه بود. هنگامی که امام جعفر صادق علیهالسلام در محضر درس حضور به هم رسانید برای اولین مرتبه امام محمدباقر علیه السلام شروع به تدریس جغرافیای بطلیموس کرد و در اولین روز که امام جعفر صادق علیه السلام در محضر درس پدر نشست نام (المجستی) که میدانیم کتاب جغرافیا و هیئت بطلیموس میباشد به گوشش رسید و در آن روز برای اولین مرتبه از زبان پدر شنید که زمین مدور است زیرا بطلیموس که در قرن دوم میلادی میزیسته در کتاب المجستی نوشته است که زمین مدور میباشد.
بعضی تصور میکنند که مردم از زمان (کوپرنیک) منجم لهستانی که در سال 1473 میلادی متولد شد و در سال 1543 میلادی زندگی را بدرود گفت به کرویت زمین پی بردند.
در صورتی که در مصر باستانی تمام دانشمندان میدانستند که زمین مدور است و در کتابخانه واتیکان کتبی هست مسبوق به هزار سال قبل از کوپرنیک و در آنها نوشته شده که زمین مدور است و تازه کوپرنیک وارد مرحله جوانی شده و هنوز نظریه خود را راجع به این که زمین مدور به دور خورشید میگردد نگفته بود که (کریستف کلمب) به استناد کروی بودن زمین به راه افتاد تا این که از راه مغرب کره زمین خود را به مشرق آن که جزایر ادویه غذائی در آنجا بود برساند و هنوز کوپرنیک کتاب معروف خود را راجع به این که زمین و سیارات دیگر به دور آفتاب میگردند به زبان لاتینی منتشر نکرده بود که (ماژلان) پرتغالی که وارد خدمت پادشاه اسپانیا شده بود با کشتیهای خود از بندر (سویل) از اسپانیا به راه افتاد و یک دور کامل اطراف کره زمین زد و بعد از سه سال همراهانش به اسپانیا مراجعت کردند (خود ماژلان در جزایر فیلیپین به دست بومیان کشته شد) و برای اولین بار بطرزی غیر قابل انکار محقق گردید که زمین مدور است.
قبل از کوپرنیک لهستانی مدور بودن زمین مسلم بود منتها بطلیموس در کتاب المجستی گفت که مرکز دنیا زمین است و خورشید و ماه و سیارات و کواکب دیگر اطراف زمین میگردند اما کوپرنیک گفت که زمین مرکز دنیا نیست بلکه خورشید مرکز دنیا میباشد و زمین و سیارات دیگر اطراف خورشید گردش میکنند.
در سال 91 هجری که امام جعفر صادق علیه السلام همچنان در محضر تدریس پدر حضور به هم میرسانید دو واقعه جدید برای امام جعفر صادق اتفاق افتاد که برای او اهمیت داشت.
واقعه اول این بود که یکی از مریدان و شاگردان امام محمد باقر علیه السلام که از مصر مراجعت میکرد یک کره جغرافیائی را که با چوب و بهتر آن است که بگوئیم با خاک چوب ساخته بودند به ارمغان آوردند. در مصر با خاک چوب یا خاک اره که آن را به شکل خمیر در میآوردند اشیای ارزان قیمت زیاد ساخته میشد و از جمله با آن خمیر انواع مجسمهها را میساختند و یکی از مصر جلوه داشت و بالنسبه گران قیمت بود. کره جغرافیائی که محمد بن فتنی از مصر برای امام محمد باقر علیه السلام به ارمغان آورد به شکل یک پایه مدور بود که کرهای روی آن قرار داده باشند. آن پایه مدور زمین بشمار میآمد و کرهای که روی آن قرار داده بودند آسمان بود و روی آن کره آسمانی مجموعه ستارگان بر طبق آنچه بطلیموس در قرن دوم میلادی گفته بود و به چشم میرسید.
بطلیموس برای ستارگان آسمان که در زمان او با چشم دیده میشد چهل و هشت تصویر در نظر گرفت و گفتیم که آن تصاویر را بطلیموس ابداع نکرد بلکه قبل از او منجمین اقوام دیگر یک قسمت از آن تصاویر را در نظر گرفته بودند منتها بطلیموس آنها را به صورت کاملتر تصویر کرد. بنابر گفته او در جهان مجموع ستارگان ثابت چهل و هشت مجموعه بود که هر کدام یک شکل داشت. روی آن کره بزرگ آسمانی شکل هر مجموعه را کشیده و اسم آن را با زبان مصری نوشته بودند. در آن کره آسمانی دوازده مجموعه از ستارگان از حمل تا حوت یعنی از بره تا ماهی چون کمربند آن کره را احاطه میکرد و خورشید را هم در آن قسمت از کره کشیده بودند تا این که نشان بدهند که خورشید هر سال یک مرتبه در آسمان از آن منطقه کمربندی عبور میکند. از خورشید گذشته ماه و سیارات هم در کره آسمانی به چشم میرسید و سیارات هم مانند خورشید و ماه اطراف زمین میگشتند. خلاصه در آن کره آسمانی مرکز دنیا زمین بود و خورشید و ماه و سیارات اطراف زمین گردش میکردند.
آن کره آسمانی اولین شکلی بود که امام جعفر صادق علیه السلام از آسمان میدید و با این که در آن موقع بیش از یازده سال از عمرش نمیگذشت (اگر تاریخ تولد او را 80 هجری بدانیم) بر آن کره و در نتیجه بر جغرافیای بطلیموس ایراد گرفت و گفت خورشید سالی یک مرتبه اطراف کره زمین میگردد و خط سیر آن دوازده برج است و در هر یک از برجها سی روز مقام دارد و مدت سی روز طول میکشد تا این که یک برج را بپیماید و وارد برج دیگر شود. پس چرا خورشید شب از نظر ما ناپدید میگردد و هر صبح طلوع مینماید و اگر در هر برج سی شبانه روز مقام میکند بایستی ما پیوسته آن را ببینیم.
ایراد آن پسر بچه یازده ساله وارد بود و شخصی که کره آسمانی را به ارمغان آورده بود گفت:
بطلیموس میگوید که خورشید دارای دو حرکت میباشد یکی حرکتی است که در منطقه البروج دارد و سالی یک مرتبه از دوازده برج میگذرد و اطراف زمین میگردد و حرکت دوم خورشید حرکتی است که در پیرامون کره زمین مینماید و در هر شبانه روز یک مرتبه اطراف زمین میگردد و در نتیجه هر بامداد ما طلوع و هر شامگاه غروب آن را میبینیم.
امام جعفر صادق علیه السلام گفت امکان ندارد که این دو حرکت با هم جفت شود چون در حالی که خورشید در منطقه البروج مشغول گردش اطراف زمین است چگونه آن را ترک میکند تا این که اطراف زمین گردش نماید. آورنده ارمغان گفت خورشید در شب منطقه البروج را ترک میکند تا این که دور زمین بگردد و بتواند بامداد از مشرق زمین طلوع کند.
امام جعفر صادق علیه السلام گفت از این قرار آفتاب فقط روزها در هر یک از برجهای دوازدهگانه است و شبها در آنجا نیست چون در موقع شب بایستی به قول تو آنجا را ترک نماید و دور زمین بگردد تا این که بتواند بامداد دیگر از مشرق طلوع نماید و چرا در موقع شب ما خورشید را نمیبینیم.
آورنده ارمغان گفت من به درستی نمیدانم چرا ما در موقع شب خورشید را نمیبینیم و شاید حجابی روی خود میاندازد تا این که دیده نشود!
تا زمانی که امام جعفر صادق علیه السلام آن کره آسمانی را دید تقریبا پانصد و شصت سال از زمان مرگ بطلیموس میگذشت و تا آن موقع کسی به فکر نیافتاده بود که ایرادی بر آن بگیرد و بپرسد چگونه آفتاب که به قول بطلیموس در هر برج سی روز سفر میکند تا این که اطراف زمین بگردد هر شبانه روز یک مرتبه مکان و خط سیر خود را عوض مینماید و دور زمین میگردد. در مدت پانصد و شصت سال که از مرگ بطلیموس میگذشت کسی به فکر نیافتاد که بر هیئت او ایراد بگیرد و بگوید که گردش آفتاب به دور کره زمین با خروج از منطقه البروج از لحاظ عقلائی قابل قبول نیست و یک پسربچه یازده ساله متوجه شد که سیستم نجومی بطلیموس مورد ایراد میباشد و نمیتوان آن را پذیرفت. برای این که در آن پانصد و شصت سال کسی درصدد بر نیامد که عقل خود را هم در موقع خواندن المجستی به کار بیندازد.
در صورتی که نظریه بطلیموس راجع به نجوم یک نظریه مذهبی نبود که بحث راجع به آن حائز نباشد و بگویند که بایستی آن را بدون چون و چرا پذیرفت.
اما دو چیز سبب میشد که در قدیم درصدد بر نیامدند که بر گفته دانشمندان ایراد بگیرند:
اول احترام (استاد) بود فکر میکردند که آنچه استاد گفته صحیح است و نمیتوان بر آن ایراد گرفت دوم تنبلی ذهن مردم قدیم بشمار میآمد و مقصودمان تنبلی ذهن افراد عادی است چون در قدیم نمیبایستی از افراد عادی انتظار داشت که راجع به مسائل علمی اظهار نظر کنند زیرا وسائل ترویج علم برای عموم وجود نداشت و فقط طبقهای که در مدارس شرق و غرب تحصیل میکردند علاقه به علم داشتند و اگر در خارج از محیط مدارس کسانی نسبت به علم ابراز علاقه میکردند باری آنها هم بر اثر ارتباط با اهل مدرسه به علم علاقمند میشدند و آن وضع کم یا بیش باقی بود تا وقتی که صنعت چاپ به وجود آمد و در مغرب زمین علم را از محدوده دانشگاهها خارج کرد و در دسترس عموم قرار داد اما در شرق تا همین اواخر علم از محیط مدارس خارج نمیشد.
اما در دانشگاههای بزرگ شرق هم کسی درصدد بر نیامد که بر نظریه نجومی بطلیموس ایراد بگیرد همانگونه که در دانشگاههای بزرگ غرب هم بر آن نظریه ایراد گرفته نشد.
اولین کسی که بر نظریه ایراد گرفت امام جعفر صادق علیه السلام در محضر درس پدر بود و گفت که نظریه نجومی بطلیموس از لحاظ عقلائی قابل قبول نیست. از آن به بعد آن پسر راجع به سیستم نجومی بطلیموس فکر کرد و میخواست بفهمد که نقص آن سیستم چیست و چه میشود که آفتاب که در منطقه البروج یعنی در دوازده برج اطراف زمین میگردد در همان حال هر روز از شرق زمین طلوع مینماید و در مغرب غروب میکند.
هر روز که چشم امام جعفر صادق در محضر درس پدر به کره آسمانی میافتاد مسئله عیب سیستم نجومی بطلیموس را تجدید مینمود ولی پدرش او را وادار به سکوت میکرد و میگفت که بطلیموس خطا نکرده است.( ما عقیده داریم که امام چون دارای علم کامل است همه چیز را میداند ولی مرکز تحقیقات اسلامی در استراسبورگ مسائل اسلامی را فقط از لحاظ تاریخی مورد مطالعه قرار میدهد و بدون تردید امام محمد باقر علیه السلام با علم امامت از نقص سیستم نجومی بطلیموس به خوبی مطلع بوده است.)
طبیعی است که آن پسر بچه یازده ساله تحت الشعاع پدر قرار میگرفت و نمیتوانست به ایراد و اعتراض ادامه بدهد و نمیتوانست از کسانی که در محضر پدرش درس میخواندند کمک بگیرد چون آنها هم عقیده داشتند که بطلیموس خطا نکرده و آفتاب به طوری که وی میگوید اطراف زمین میگردد.
گفتیم که محضر درس امام محمد باقر علیه السلام از تجدد برخوردار شد و در آنجا جغرافیا و هیئت را تدریس کردند و بعد علم هندسه را تدریس نمودند که مدرس آن همچنان امام محمد باقر علیه السلام بود.
علم هندسه هم مثل جغرافیا و هیئت از راه مصر به وسیله دانشمندان قبطی به امام محمد باقر علیهالسلام رسید و او در موقع تدریس بیشتر از قواعد علمی اقلیدس یونانی که در قرن سوم قبل از میلاد میزیست استفاده میکرد و اقلیدس هم مثل کسانی که قبل از او عقیده به مدور بودن زمین داشتند آن را مدور میدانست و با این که یک مهندس برجسته بود نمیتوانست وسعت زمین را اندازه بگیرد.
قبل از این تاریخ که تاریخ مدون یونان به وجود بیاید و ما بدانیم که یونانیها راجع به توالی روز و شب چه نظریه داشتند از اساطیر یونانی این طور به نظر میرسد که یونانیان عقیده به وجود هزارها خورشید داشتند و فکر میکردند خورشیدی که بامداد طلوع میکند و هنگام شب غروب میکند به جائی میرود یا میافتد که نمیتوان فهمید کجاست و خورشیدی که روز بعد از مشرق طلوع مینماید غیر از خورشیدی است که روز قبل غروب کرده بود. به این ترتیب به عقیده یونانیان قدیم هر روز یک خورشید نو از مشرق طلوع میکند که غیر از خورشید روز قبل میباشد.
آنها میگفتند (زئوس) خدای خدایان – که در زبان لاتینی به اسم (ژوپی تر) خوانده شد – آتشها یا چراغهای نورانی فراوان دارد و هر بامداد یکی از آن آتشها یا چراغها را به آسمان میفرستد تا این که زمین را روشن و گرم نماید و بعد از این که آتش تمام شد و خاکستر گردید یا این که روغن چراغ تمام شد غروب میکند و چراغهای خاموش به جائی میافتد که نمیتوان بدان پی برد. آیا زئوس خدای خدایان که هر روز یک خورشید به آسمان میفرستاد از چراغهای خاموش استفاده میکرد و روغن آنها را تجدید مینمود که باز به آسمان بفرستد. جواب این پرسش مشکوک بود و بعضی عقیده داشتند که زئوس از چراغهای خاموش استفاده میکند و بعضی بر آن بودند که استفاده نمینماید.
یونانیان قدیم مسائل نجومی را برای خود آسان کرده بودند و همه چیز را با تصمیمات و کارهای زئوس توضیح میدادند. از قرن پنجم قبل از میلاد که قرن دانشمندان یونانی است و تاریخ علمی آنها را در دست داریم علمای یونانی درصدد برآمدند که به علت تفاوت روز و شب پی ببرند. هر کس که از یونان قدیم اطلاعاتی دارد میداند که در بین دانشمندان قدیم یونان به ندرت کسانی بودهاند که درصدد برآمدند به علت تفاوت روز و شب پی بردند. سه نفر از معروفترین آنها که سقراط و افلاطون و ارسطو باشند به علم الاجتماع بیش از چیزهای دیگر علاقهمند بودند و حتی ارسطو که فیزیک و هواشناسی را نیز نوشته به علم الاجتماع علاقمند بوده و از فلسفه مشائی او ( از مشی بمعنای راه رفتن چون در موقع تدریس راه میرفت) دور از علم الاجتماع نیست که در این جا محال بحث آن نمیباشد.
در بین آن دانشمندان فقط چند نفر درصدد برآمدند که به علت تفاوت روز و شب پی ببرند و یکی از آنها اقلیدس بود در صورتی که مهندس بشمار میآمد نه منجم. اقلیدس فکر میکرد داستان این که زئوس هر روز یک آتش یا چراغ را از مشرق وارد آسمان مینماید و بعد از آن که آتش یا چراغ آسمان را طی کرد خاموش میشود نباید صحیح باشد او که تقریبا چهارصد و پنجاه سال قبل از بطلیموس در اسکندریه میزیست گفت خورشیدی که روز بعد از مشرق طلوع میکند خورشید روز قبل میباشد و علت این که روز بعد از مشرق طلوع میکند این است که در هر شبانه روز دور زمین را که مدور است میپیماید.
اما این عقیده بعد از مرگ اقلیدس در نوشتههایش به دست آمد و با این که قرن سوم قبل از میلاد قرنی بود که در یونان و اسکندریه علم توسعه یافت آن مرد گوئی جرئت نمیکرد که نظریهاش را راجع به علت به وجود آمدن روز و شب در زمان حیات بگوید. او یک قرن بعد از ارسطو آمده بود و قبل از او دانشمندان یونانی اذهان را برای پذیرفتن علوم آماده کرده بودند و در همان دوره که اقلیدس میزیست مردی به اسم (پیرون) در یونان نه فقط با گفتههای ارسطو و افلاطون که قبل از او به وجود آمدند مخالفت میکرد بلکه با خدایان یونان یعنی با مذهب رسمی یونان مخالفت مینمود و میگفت خدایان یونانی جز افسانه نیست.
اما پیرون که در سال 270 قبل از میلاد مسیح فوت کرد و میتوانست نظریه خود را صریح بگوید در اسکندریه نمیزیست بلکه در یونان و مدینه (الیس) بسر میبرد و منظورمان از مدینه (الیس) و سایر مدینههای یونانی شهرهائی است که هر یک کشوری مستقل بود.
اقلیدس در اسکندریه تحت سلطنت اولین پادشاه یونانی از سلسله بطالسه بسر میبرد و او به اسم (بطلیموس) از سرداران اسکندر مقدونی مردی بود که میگفت علم میتواند و باید وارد هر رشته شود غیر از آنچه مربوط به خدایان میباشد و برای ثبوت طرفداری بطلیموس اول از علم همین بس که او (کتابخانه) را به وجود آورد و آن کتابخانه در اسکندریه آنقدر اهمیت پیدا کرد که مورخین در اعصار بعد هر جا که اسم کتابخانه را میبردند منظورشان کتابخانه اسکندریه بود. (شرح این کتابخانه که به دست اعراب سوزانیده شد در سرگذشت (کنیز کلئوپاترا ملکه مصر) که به ترجمه شادروان ذبیح الله منصوری در سالهای 1339 و 1340 خورشیدی در مجله خواندنیها منتشر گردید به تفضیل ذکر شده و کتابخانه اسکندریه تقریبا یک شهر بزرگترین مرکز تحقیقات علمی قرون قبل از میلاد و بعد از میلاد بود.)
نظرات دیگران ( ) |